( همان: ۳۱۰)
مولوی توضیح میدهد که حتّی خود ممدوح نیز برای ارضای حسّ خود بزرگ بینی و رعونت به این اشعار و مدایح نیازمند است و این مبحث باعث رضایت خاطر و خشنودی او میگردد :
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
چـــون بنــادر گشت مستغنی ز نـان عاشق نامست و مــــــدح شـــاعران
تا کـــــه اصل و فصل او را بــر دهند در بیان فضـــــــــل او مـــنبر نهند
این مثل ازخـود نگفتم ای رفــــــیق سرســری مشنو چـــــو اهلی و مفیق
این پیمبرگفت چــــون بشنید قـدح کـــــه چــرا فربه شود احمد به مدح
( همان: ۳۱۰)
مولوی معتقد است وجود شاعران در جامعه، چون وجود بلبلان در گلستانها است. اگر چه کار بلبل همه آوازهخوانی است و دیگر مرغان در خاموشی، دانه گرد میکنند ولی این دلیل خوبی برای این که بلبل در فقر و گرسنگی روزگار بگذارند، نیست، چرا که در کار گاه هستی او برای همین سرود خوانی برگُل و گلشن آفریده شده است. شاعران نیز که بلبلان باغ زندگی مردمانند، نباید در فقر و تنگ دستی روزگار بگذرانند و این مهم بر عهده دیگران است که به آن رسیدگی کنند:
هـــر چنـــد که بلبلان گزینند مــــرغان دگـر خمش نشینند
خود گیــــر که خـرمنی ندارند نه از خـــرمن فقر دانه چینند
از حلـــقه بـــرون نهایم ما نیز هر چنــد که آن شهان نگینند
گر ولــوله مـــرا نخـــــواهند از بهــر چــــه کــارم آفرینند
( مولوی، ۱۳۸۶ : ۱۹۸)
انوری فقر و نداری خود را که در خرج و دخل عیال و اولاد درمانده، توصیف میکند و میگوید چنان که انعام سلطان دست گیر او نشود از شعر گفتن هم باز میماند:
دست اقبالت ار بنگشایــــــــد بند ادبــــــار زین معیـــــل فقیر
گاو دوشای عمر او نـــــــدهد زیـن پس از خشکسال حادثـه شیر
( انوری، ۱۳۷۶ : ۲۲۸)
اوحدی مراغهای نیز، فقر خود را، با ایما و اشاره بیان میکند و ضمن آبروداری و پوشاندن فقر خود میخواهد که مجال خنده و تمسخر برای بدخواهان فراهم نگردد:
چون اوحدی نگر تا بر فقر خود نگریی تا نگریی نیاید بر ما مجال خنده
(اوحدی مراغهای، ۱۳۷۳ : ۲۵۳ )
او ضمن ابراز فقر شدید خود و هم چنین سایر سخنوران و شاعر ان هم عصر خویش در این خاک، میگوید دیگر چشم امیدی به حامی و حاکمی در این خصوص ندارد و تنها باید به لطف خداوند امیدوار بود. اوحدی میگوید با وجود احاطه فقر که بر شاعران میرود، دیگر نیازی نیست در این خصوص از شبلی که دست از همه عالم شسته بود، یاد کرد، زیرا اکنون در این جا همه شبلی هستند:
فقر شبلی معـــــــروف چند لاف زنی؟ درین جوال که بینی از آن هــزارانند
چو اوحـــدی ز خلایق بریدهاند امیــد ولی به رحمت خـــــالق امیدوارانند
( همان: ۱۱۰ )
فخرالدین عراقی نیز ضمن نالیدن از فقر بسیار خود که در آن گرفتار آمده است، معتقد است که او از قبِل شعر و شاعری هم آخرت را از دست داده و هم به نعمت دنیا دست نیافته است:
سیاهروی دو عالم شدم، که در خم فــقر گلیم بخت عراقی، سیاه گون کردی
( عراقی، ۱۳۸۴: ۳۲۶)
مسعود سعد سلمان شاعران را اگر چه از باب مکنت، بینوا و فقیر توصیف میکند امّا معتقد است آنان از نظر شعر و سخنوری غنی و توانا هستند، لیکن این توانایی هیچ سودی برای شاعر ندارد:
شاعران بینوا خوانند شعر با نوا وز نوای شعرشان افزون نمیگردد نوا
(مسعود سعد، ۱۳۸۴: ۴۷۵)
۵-۲-۱۳- ناپایداری انگیزههای شعر و شاعری
انوری انگیزهای خود را برای سرودن شعر، معطوف به دو عامل میداند، یکی غزل برای معشوق زیباروی و دیگری مدح ممدوح برای برخوداری از مال او. چون این دو انگیزه از بین رفته، یعنی معشوق زیبا روی پیر شده و جمال خود را که منبع الهام او بود، از دست داده و ممدوح هم از دار دنیا رفته، او دیگر وجهی برای سرودن نمیبیند:
نیز مدح و غزل نخـواهم گفت گرچه طبعم به شعر موی شکافت
کانک معشوق بود پیر شدست وانک ممدوح بـود فــرمان یافت
( انوری، ۱۳۷۶: ۵۴۳)
امیر خسرو دهلوی نیز ناپایداری انگیزهای شعر و شاعری را به نوعی، همین دو عامل ذکر میکند و وتلویحاً شعر و شاعری را مینکوهد:
دو مایه حــــاصل شعر است در دهر بهر دو نیست امــــید زمـــان بهــــر
یکی: مـــالی که سلطان بخشدو میر دوم: نامــــی که گـــــردد آسمان گیر
به چشمم، هــر دو، در راه خطرناک غباری دان، که این باد است و آن خاک
( امیر خسرودهلوی، ۱۳۸۷: ۵۴۳)
عطّار هم انگیزههای شعر و شاعری را ناپایدار میداند و آن را به عنوان قشری توصیف میکند که چندان مقاومتی در برابر گرد باد ایّام ندارد و با گذر زمان اندک اندک تحلیل میرود. او معتقد است شعر و شاعری، عوامل و انگیزههای آن چون بتی است که در نظر شاعر، جلوهگری میکند و او را از حقیقت هستی، دور میکند. او شعر و شاعری را بتپرستی توصیف کند و میگوید شاعر باید از این قیل و قال دل برکند و این بت مجازی را بشکند تا به حقیقت واصل گردد. عطّار در عین این که یکی از پرگفتارترین شاعران به حساب میآید ولی به کرّات در گفتار و نه در کردار از شعر و شاعری، امر به پرهیز میکند واز پاکان و راستان و دینداران میخواهد که او را در زمره شاعران نیاورده و حساب او را از این طایفه جدا کرده و چون آنانش، نشمارند:
چو قشری بیش نیست این قال آخر طلب کـن همچومردان حال آخر
چـــــــو تو عمر عزیز خود بیکبار همه در گفت کردی،کی کنی کار
بُت تــــــو شعر میبینم هــمیشه ترا جــز بت پرستی نیست پیشه
( عطار، ۱۳۸۶: ۲۱۵)
۵-۲-۱۴- رویارویی شعر و شرع و نکوهش شعر و شاعری
میتوان گفت بیشترین حجم هجوم علیه شعر و شاعری که از ناحیه خود شاعران به عمل آمده است از منظر تقابل شعر و شرع است. چنان که پیشتر توضیح داده شد، اگر چه خداوند در قرآن مجید، در سوره شعرا، شعر را اغوا کننده و شیطانی توصیف کرده است، لیکن بر اساس احادیث، پیامبر اکرم، شعری را که در وصف اسلام و مسلمین، سروده میشده است میستوده و شعرای زیادی هم چون حسّان بن ثابت مورد توجّه او بودهاند.
میر محمّد شریف در کتاب « هنرهای اسلامی» مینویسد:« پس از ظهور اسلام، شعر و شاعری دچار رکود شد. قرآن، کسانی را که از شعرا تبعیّت کردهاند، سرزنش کرده و آنها را گمراه دانسته است. البتّه این به آن معنی نبود که مسلمانان از شعر سرودن منع شده باشند؛ شاعرانی که به اسلام گرویدند مخضرم نامیده شدند. سرآمد شاعران مخضرم، حسان بن ثابت انصاری بود که در زمان حضرت محمّد (ص) خلفای راشدین را درک کرد.»
(شریف، ۱۳۸۲ : ۱۷۵)
سپس این نویسنده ادامه میدهد:« رکود شعر و شاعری در زمان خلفای راشدین نیز ادامه یافت؛ این خلفا سیاست سخت و خشنی را نسبت به شاعران پیش گرفتند؛ از یک سو این خلفا مدح و هجو و مباهات و قبیلهگرایی را نکوهش میکردند و از سوی دیگر شاعران را از آوردن مضامین قدیمی فرهنگ عرب مانند شراب و زن در اشعارشان نهی میکردند. امویان پس از آن که به خلافت اسلامی دست یافتند، در گسترش ادبیات و شعر،، سعی کردند و شعر درباری را گسترش دادند. در این دوره، هجا و مباهات در قالب غزل در میان شاعران شیوع یافت. همچنین ادبیات عرب به سوی عنصر عشق و شمشیر بازگشت کرد.» ( همان: ۱۷۵)
ابن خلدون نخستین کسی بود که شعر اموی را بر شعر جاهلی و نیز بر شعر صدراسلام برتری داد. در این دوره شاعرانی چون «فرزدق» به مدح امویان و ذمّ دشمنان آنها در قالب قصیده میپرداختند. شاعر دیگر «اخطل» به شرابخوارگی میپرداخت و در وصف شراب شعر میسرود.
« با ظهور عباسیان، حمایت دربار از استعدادهای شاعری افزایش یافت. دراین دوره، مفاهیم اخلاقی از سرگرفته شد. شعر فلسفی با «ابوالعلاء معرّی» به اوج استواری خود رسید. قصاید و غزلیات عرفانی نیز گسترش یافت. در عصر عباسی، عنصر شراب که پیش از آن نیز در ادب عرب اهمیّت داشت، به هنری مستقل تبدیل شد و خمریه سرایی رواج یافت. در اواخر عصر عباسی، بلاد اسلامی بر اثر حمله مغولها و غلبه ترکان عثمانی به ضعف انجامید.»