حال این شعورو آگاهی شهودی حضوری ممکن است در پرده و حجاب قرار گیرد و به مطلوب خود نرسد. خداوند در قرآن به برخی از این حجابها اشاره میکند: «کَلا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ، کَلا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ»[۴۸۷] این آیه به ما میگوید که معاصی باعث حجاب قلب میشود و مانع مشاهده میگردد.
اگر کسی سؤال کند که آیا برای این جمع کردن و حرف خود دلیلی از قرآن دارید خواهیم گفت:بلی. خداوند در قرآن به مواردی از رؤیت که بوسیله غیر حواس ما صورت میگیرد اشاره میکند: «کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِین»[۴۸۸] «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»[۴۸۹] و روشن است که مراد از ملکوت باطن اشیاء است نه ظاهر محسوس آنها.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
سؤالی که ممکن است مطرح شود این است که اگر چنین رؤیتی ممکن است پس چرا خداوند به موسی فرمود که چنین رؤیتی امکان ندارد.
جواب این است که این آیه چنین رؤیتی را در آخرت ممکن دانسته است. ودر دنیا هم تا زمانی که انسان در بند مادیات است و توجه او به بدن خویش است ممکن نیست. مگر اینکه کسی بتواند این حجاب ما و غواشی را در دنیا کنار بزند و خود را متوجه عالم بالا نماید.[۴۹۰]
و علت بیهوش شدن حضرت موسی، متلاشی شدن کوه نبود. بلکه به خاطر این بود که غضب خدا از این درخواست و شدت عظمت خداوند را دید. و گرنه موسی از معجزاتی بزرگتر از آن بیهوش نشد. مثل بالا رفتن کوه بالای سر بنیاسرائیل و شکافته شدن بحر و… . اگر چه نفی مطلق رؤیت آنهم در ساحت ربوبی برای شخصی چون موسی که گرفتار عالم مادّه نیست مسأله را دچار مشکل میکند.
متعلق تجربه دینی
برای اینکه به متعلق تجربه دینی اشاره کنیم باید ابتداء دو واژه کلیدی را توضیح دهیم. قرآن کریم آیات خود را به دو دسته آفاقی و انفسی تقسیم میکند.همین تقسیم بندی مبنای کار مفسرین و عرفای اسلامی قرار گرفته است. عرفاء تجارب خود را به دو دسته آفاقی و انفسی تقسیم میکنند. در بیان تعریف این دو واژه و تعیین مصادیق آن کمی اختلاف میان مفسرین وجود دارد که قابل توجه نیست. اما عجیب آن است که علامه طباطبایی با وجود آگاهی به اهمیت این آیه، به بسط و توضیح کافی آن نپرداخته است.[۴۹۱] خداوند میفرماید: « سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»[۴۹۲]
اول: آیات آفاقی:
آفاق جمع افق به معنای ناحیه است. مراد از تجارب آفاقی، تجاربی است که صاحب تجربه[۴۹۳] آنرا به وسیله حواس پنجگانه ظاهری درک میکند. و لذا متعلق این تجربه امور محسوس و مشاهد هستند. این تجارب نامهای دیگری هم دارد از جمله: (تجربه خارجی، ظاهری، برون نگرانه، طریقت بیرونی).[۴۹۴] سیر آفاقی به برون سو نظر دارد و به کمک حواس ظاهری قابل دستیابی است. تفاوت ویژه آیات آفاقی با انفسی در آن است که در آیات آفاقی انسان با نگرش به کثرتها به وحدت میرسد به عبارت دیگر همانطور که علامه میفرماید شهید در آیه به معنای مشهود است[۴۹۵] و خداوند در تمامی اشیاء ظهور و بروز دارد و انسان میتواند با نگاه به این کثرتها به وحدت برسد. در حقیقت در این نوع تجارب سه امر وجود دارد[۴۹۶]: خدا، عارف، اشیاء، عارف با نگاه به اشیاء به خداوند واحد میرسد. اما نگرش عارف به اشیاء به صورت مستقل و مجزا نیست. بلکه اوبه اشیاء از حیث تعلقشان به مبداء واحد توجه می کند. بنابراین ما حق داریم که به اعتبار دو نوع متعلق تجربهها، دو نوع تجربه داشته باشیم. تجربه آفاقی و تجربه انفسی.
شاید اشاره خداوند به غیب و شهادت در قرآن به همین معنا باشد. عالم شهادت عالمی است که در برابر انسان قرار دارد و به تعبیر دیگر ظاهر و پیدا است. اما عالم غیب عالمی است که از دسترس حواس ما دور است و به تعبیر دیگر باطن و ناپیداست. اما پس از مرگ انسان حقیقت عکس میشود و شهادت تبدیل به غیب میشود و غیب تبدیل به شهادت. زیرا ما از دنیای محسوس دور میشویم و به دنیای غیر محسوس قدم میگذاریم. اکنون زمان آن رسیده که به برخی از آیات اشاره کنیم ولی پیش از آن آنها را درون یک دستهبندی قرار میدهیم.
۱ـ آیات آفاقی متعارف:
۱- « إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّهٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»[۴۹۷]
این آیه و آیات دیگر از این قبیل به ایات آفاقی اشاره دارد. یعنی آیاتی که انسان میتواند آنها را با حواس خود درک کند و از آنها به خدا برسد. دلیل استفاده از لفظ آیه هم به همین معناست. زیرا به حیث تعلق اشیاء به خداوند اشاره دارد. خداوند در این آیات مخلوقات خود و هم چنین مصنوعات بشری را آیه خود میداند. یعنی خداوند در تمام آنها مشاهده میشود و میتوان وحدت رادرآنها یافت. قرآن بخش عظیمی از گفتار خود را به بررسی آیات آفاقی اختصاص میدهد. زیرا درک این آیات برای عموم بشر راحتتر از ادراکات معنوی است. اما فخر رازی این آیات را نوعی استدلال عقلی و برهان نظم میداند که به نظر بعید میرسد.[۴۹۸]
در حالی که ما بنابر مبنای صدرا نوعی درک حسی که در آنها تعلق به خدا درک میشود میدانیم:
۲ـ آیات آفاقی نامتعارف:
بخشی از آیات قرآن به بررسی آیات آفاقی نامتعارف میپردازد. زیرا آیات متعارف کمتر توجه مردم را به خود جلب میکند و مردم کمتر در آنها تفکر میکنند. هر چند این آیات به مراتب ظریفتر دقیقتر و عجیبتر باشند. در عوض آیات غیر متعارف برای مردم جذاب است و به آن بیشتر توجه میکنند.
۱- «إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لأهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا»[۴۹۹] اگر آتش برافروخته شده از دور که توجه حضرت موسی را جلب کرد حسی بوده است که ظاهر امر هم چنین است. نمونهای از آیات آفاقی نامتعارف است. در شرح این داستان آمده که وقتی حضرت موسی (ع) نزدیک آمد تعجب نمود زیرا متوجه شد که درخت بدون آنکه بسوزد و نابود شود شعلهور است، و همین امر باعث گردید که او به رابطه این شیء با خداوند پی ببرد. در حقیقت تجربه حضرت موسی تجربه امر محسوس نامتعارف بود، و لیکن او این موضوع را با حواس خود درک نمود و به عمق آن توجه نمود.
۲- « فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ، وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ، قَالَ لِلْمَلإ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ»[۵۰۰] متعلق این تجربه نیز امری محسوس بود و باعث تعجب حاضرین گردید، زیرا اموری که مشاهده نمودند امری حسی متعارف نبودند. این مورد نیز از تجارب آفاقی به شمار میرود. دلیل اینکه مشاهدین دریافتند که این امر محسوس عادی نیست و به علت واحدی به نام خداوند دلالت میکند آن است که وقتی ساحران این معجزهها را دیدند سریع به سجده افتادند و آن را به خدای موسی ارتباط دادند و فهمیدند که این امری طبیعی نیست. « قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ، رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ»[۵۰۱]
دوم: آیات انفسی:
مراد از آیات انفسی آیاتی است که به وسیله حواس ظاهر درک نشوند، بلکه یا بوسیله قوای باطنی و یا بوسیله شهود درک شوند. درچنین تجاربی متعلق تجربه امری غیر محسوس خواهد بود. آیات انفسی نامهای دیگری نیز دارد از آن جمله میتوان به ( تجارب درونی، باطنی، درون نگر، طریقت درون[۵۰۲]) اشاره نمود. در این تجارب انسان به جای ظاهر عالم با باطن عالم ارتباط برقرار میکند. در این تجارب دو امر وجود دارد ( عارف و خدا)[۵۰۳].یعنی انسان از کثرت به وحدت نمیرسد و مستقیماً با وحدت ارتباط برقرار میکند. برخی از این هم پارافراتر گذاردهاند و گفتهاند در تجارب انفسی فقط یک شیء وجود دارد و دو موجود اتحاد پیدا میکنند. اما ظاهراً این تعبیر مسامحی است. زیرا لفظ اتحاد برخلاف وحدت دلالت بر دو شیء مختلف و متمایز دارد و هر چند این امور اتحاد شهودی پیدا میکنند، وحدت شهودی و وجودی رخ نمیدهد. ما قبل از پرداختن به تقسیمات این تجربه به تفسیر آیه نور میپردازیم:
تفسیر آیه نور:
با بررسی آیات قرآن متوجه میشویم که بین خدا و انسان رابطه مستقیم تنگاتنگی وجود دارد. این رابطه در ذیل آیه نور بیشتر جلوه میکند. خداوند در آیه نور از دو نوع نور صحبت میکند: ( نور خدا وقلب مؤمن).
قلب مؤمن محل شناخت خدا و آینهای برای تابش نور است. نفس انسان محلی است که در آن میتواند آیات انفسی را مشاهده نمود و به خداوند رسید.
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَلا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ »[۵۰۴]
در تفسیر قمی در ذیل این آیه آمده است که خداوند از دو نوع نور صحبت نموده، نور خود و مَثَل نور او که قلب مؤمن است.[۵۰۵] علامه طباطبایی نیز همین مطلب را تأیید میکند. خداوند قلب مؤمن را مثل نوری که در چراغی قرار دارد و درون آن ماده لطیفی قرار دارد که با اندک جرقهای روشن میشود تشبیه میکند. نور عام خداوند جمیع موجودات را در برمیگیرد ولی نور خاص خداوند مؤمنین را هدایت میکند.[۵۰۶] علامه معتقد است که مؤمنین با این نور میتوانند شهود کنند شهود عینی غیب عالم را و آنچه در این دنیا با چشم ظاهری قابل رؤیت نیست. خدا کافران را از این نور محروم نموده تا در ظلمت دنیا بمانند.
دلیل اینکه این آیه از دو نور بحث میکند عبارت «یهدی الله بنوره من یشاء » است، همان نوری که خداوند در جاهای مختلفی از قرآن آنرا به مؤمنین نسبت داده است. « أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلإسْلامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»[۵۰۷] کافران به خاطر مشغول شدن به دنیا از دیدن حقیقت امر محروماند، اما در قیامت پردهها کنار میرود و میتوانند حقیقت را دریابند.[۵۰۸]
بنابراین نفس انسان محل دریافت و شناخت آیات انفسی است و قلب انسان با تعلق به حقایق غیر محسوس نسبت به آنها شناخت پیدا میکند.
۱ـ آیات انفسی خیالی:
آیات انفسی دارای انواع گوناگونی است. زیرا آنچه توسط حواس ظاهری درک نشود لاجرم توسط قوای باطنی و شهودی درک میشود و اینها به نوبه خود دارای اقسام متعددی هستند. اولین موردی که در نفس انسان کشف میشود، حقایق خیالی است.
۱ـ همانطور که گذشت عالم خیال دارای چهار حقیقت است که در قرآن به برخی از آنها اشاره شده است. ( فرشتههای خیالی، ارواح برزخی، جن، تجلیات الهی) ما در اینجا به تعدادی از این موارد اشاره میکنیم:
« وَحُشِرَ لِسُلَیْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ وَالطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ »[۵۰۹] و« قَالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِکَ »[۵۱۰] این آیات دلالت بر آن دارند که حضرت سلیمان با جن ملاقات داشته و آن را رؤیت نموده است. علامه در ذیل این آیات و همچنین آیات سوره سبا مطلب خاصی عنوان نفرموده است.[۵۱۱] لیکن در صورتی استدلال به این آیه درست است که بپذیریم این ملاقات در عالم خیال صورت گرفته و این هم به خاطر آن است که جن از موجودات عالم خیال است. [۵۱۲] [۵۱۳] مخصوصاً اینکه میفرماید: « الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ »[۵۱۴]، « وَمِنَ الشَّیَاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ »[۵۱۵] «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا».[۵۱۶]
بنابراین میتوان بانوعی مسامحه شیاطین را نیز جزو متعلقات تجربه دینی در حوزه خیال نامید.
۲- رؤیاها: بخش زیادی از تجارب انفسی در حوزه رؤیا که نوعی خیال است اتفاق میافتد و از آنجا که به این حوزه زیاد پرداخته شده به آن نمیپردازیم.
۳- رؤیت ملکوت «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ »[۵۱۷]
ملکوت یکی از اموری است که با قوه خیال درک میشود و از نوع خیال و عالم خیال است. ملکوت از عالم خیال منفصل و مثال است. این عالم حد فاصل عالم ناسوت ( محسوس) و عالم عقل (جبروت) قرار دارد. در این عالم نه از عالم ماده و خواص ماده خبری است و نه از تجرد محض عالم عقل. در این عالم هئیت و شکل و برخی آثار جسم ( مانند ابعاد ثلاثه) وجود دارد.
خداوند در قرآن هر شیای را دارای ملکوت میداند: «فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»[۵۱۸] از این آیه استفاده میشود که هر چیزی دارای ملکوت است و این مطلب در فلسفه امری مسلم است که هر موجودی در تمام عوالم به نوعی حضوردارد. برای مثال صدرا معتقد است که هر انسانی در خود سه انسان دارد. ( انسان حسی، انسان خیالی، انسان معقول) بنابراین این جهان دارای ابعاد گوناگونی است که هر بُعد آن توسط قوهای درک میشود. در این آیه شریفه سخن از کنار رفتن پرده عالم ملکوت که همان مثال مطلق است زده شده درک این قوه توسط قوه خیال صورت میگیرد.[۵۱۹]
اما فخر رازی نظر دیگری دارد وی در تفسیر کبیر خود به ذکر دو قول در تحت این آیه شریفه میپردازد. قول اول اینکه حضرت ابراهیم ملکوت را با چشم ظاهری و حواس ظاهری خود مشاهده نموده است. بعد اشکالات متعددی را به این قول وارد میداند. سپس به قول دوم میپردازد. قول دوم این است که حضرت ابراهیم ملکوت را باعقل و استدلال یافته است. و برای این قول هشت دلیل میآورد که ظاهر این است که این قول را پذیرفته است. بنابراین در کلام فخر رازی از قول سومی که درک با قوه خیالی باشد خبری نیست. جالب این است که وی رؤیت قلبی را تأویل به نوعی درک عقلی نموده است.[۵۲۰]
۲ـ آیات انفسی عقلی:
در صورتی این ادراک صورت میگیرد که انسان به یک امر عقلی و از عالم عقل توجه پیدا کند. این چنین شناختی توسط نفس و در ساحت نفس صورت میگیرد. مهمترین موجودات این عالم، عقول مجرده و تجلیات الهی است. برخی فرشتگان دارای حیثیت تجردی کاملی هستند و هیچ حیث خیالی در آنها راه ندارد. اگر انسانی به این موجودات دسترسی پیدا کند دارای چنین شناختی شده است. شاید بتوان رؤیت جبرئیل را از این قسم ذکر نمود. اگر چه وحی قرآن بر قوه خیال پیامبر صورت گرفته است اما رؤیت جبرئیل میتواند در مرحله عقل صورت بگیرد. و این ادراک کاملا مجرد است و در آن نوعی اتحاد صورت میگیرد. و این امر غریبی نیست. زیرا در نظر فلاسفه منشأ هر ادراکی توسط اتصال به عقل فعال ( جبرئیل(ع)) صورت میگیرد، و صدرا ادراکات را حاصل اتحاد با همان عقل میداند. لذا درک ذات عقل فعال، درکی بدون صورت و کاملا مجرد خواهد بود. بنابراین مابین نزول قرآن و رؤیت عقل فعال تفاوت قرار میدهیم. «وَلَقَدْ رَآهُ بِالأفُقِ الْمُبِینِ»[۵۲۱]، « وَهُوَ بِالأفُقِ الأعْلَى»[۵۲۲] علامه مراد از اعلی و مبین را یک شیء میداند.
حال اگر کسی این امر را انکار کند وبگوید که لا جرم جبرئیل در قوه خیال دیده شده تجلیات الهی که در تمامی عوالم وجود دارد را متذکر میشویم. برخی تجلیات الهی در مرحله عقل و در عالم عقل است. شاید بتوان آنرا تجلیات مقام واحدیت دانست. زیرا در مقام احدیت تنها تجلی ذات بر ذات وجود دارد.
۳ـ آیات انفسی شهودی:
گاهی متعلق تجربه دینی امری حضوری است، یعنی ادراک بیواسطه بوده و از اقسام علم حصولی نیست. بخلاف موارد گذشته که هر کدام نوعی از انواع علم حصولی است. در علم حصولی صورت اشیاء برای نفس حضور دارد. اما در علم حضوری خود شئ برای نفس وجود دارد. بنابراین ادراکی بیواسطه خواهد بود.
در بحث گذشته ذکر شد که علامه طباطبایی آیه « ماکذب الفؤاد ما رأی» را از این قسم میدانست. اگر بخواهیم به اقسام این شهود اشاره کنیم باید بگوئیم بنابر مبنای ما که علم شهودی از اقسام علم حضوری و یا در معنایی مترادف به کار میرود،علم شیء به خود، به صفات خود، به علت خود و به معلول خود اقسام این شهود و حضور را تشکیل میدهند.
بنابراین تجربه انسان به خود، ذات خود،صفات خود که همگی علم حضوری هستند و از آیات انفسی به شمار میآیند از اقسام این تجربه هستند. همینطورعلم انسان به علل خود ( عقول طولیه، و به عبارت دیگر فرشتگان و خداوند متعال) اگر بیواسطه صورت ملاحظه شود علم حضوری و از اقسام تجربه انفسی خواهند بود. و اگر به فرشتگان و تجلیات خداوند با واسطه صور و به صورت حصولی نگاه شود، درمرتبه غیر حسی آنها تجربه انفسی حصولی خواهد بود. اگر چه علل عالیه در تمامی مراحل وجود حضور دارند و عالم حس نیز تجلی آنها محسوب شده و نوعی علم حصولی با واسطه هم در حق ایشان ممکن است.
اقسام صاحبان تجربه دینی
اکنون وقت آن رسیده که به تقسیم بندی تجربه دینی براساس مخاطبان آن بپردازیم. البته این بحث و چگونگی آن بستگی به نوع دید ما و گستردگی آن دارد. اگر ما بخواهیم با یک دید گسترده به این بحث نگاه کنیم مخاطبان تجربه دینی و به عبارت دیگر صاحبان تجربه دینی را متنوع میبینیم.
۱- انبیاء: اولین و مهمترین کسانی که دارای چنین تجاربی هستند انبیاء والا مقام الهیاند. ایشان بالاترین و کاملترین تجارب و مشاهدات را به خود اختصاص دادهاند و لذا حجم وسیعی از آیات قرآن به بررسی حالات این گروه پرداخته است. البته تمام تجارب و مشاهدات پیامبران از نوع وحی به معنای خاص کلمه نبوده است. مثلا رویای نوشیدن شیر توسط پیامبر اسلام هیچ ارتباطی با مقام رسالت ایشان ندارد و یا رؤیای فتح مکه در برابر دیگر مکاشفات دیگر پیامبر در یک سطح نیستند. روایات اسلامی انبیاء را به دو گروه تقسیم نمودهاند. « نبی و رسول». در روایتی از امام باقر (ع) درباره تفاوت بین نبی و رسول و محدث آمده است: « رسول کسی است که جبرئیل نزدش میآید و با او رو در رو سخن میگوید و او جبرئیل را میبیند، همانگونه که شما طرف صحبت خود را میبینید و با او سخن میگوئید. چنین کسی را رسول میگویند.
نبی کسی است که جبرئیل را در خواب میبیند، مانند حضرت ابراهیم (ع) که در خواب دید که فرزند خود را قربانی میکند، و نظیر رسول خدا(ص) که بسیار میشد خواب رقیقی او را میگرفت و در آن حالت جبرئیل نزدش میآمد، چنین کسی را نبی میگویند. گاهی نبوت با رسالت جمع میشود، مانند رسول خدا(ص) که هم رسول بود و جبرئیل را در بیداری، رو در روی خود میدید و با او سخن میگفت، و هم نبی بود و جبرئیل را در خواب میدید.
محدث کسی است که کلام فرشته را میشنود و با او سخن میگوید ولی او را نمیبیند، نه در خواب و نه در بیداری».[۵۲۳]
بنابراین صاحبان تجربه در میان انبیاء هم مختلفاند در اینجا به دو آیه اشاره میکنیم:
۱- « إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى »[۵۲۴]
از آنجا که حضرت ابراهیم در این رؤیا فرشته وحی را ندید به استناد روایت فوق نبی است و نه رسول. البته به این استدلال اشکالاتی وارد است. مخصوصاً این روایت به پیامبر خاصی اشاره کرده است. اما به تصریح قرآن حضرت ابراهیم (ع) در موارد دیگر فرشتهها را در بیداری هم ملاقات نمود و با آنها گفتگو نمود در حالیکه به گفته این روایت شریف وی فقط نبی است. « وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلامًا قَالَ سَلامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ»[۵۲۵]به ویژه اینکه در آیات دیگر از این سخن میگوید که زن وی نیز توانست فرشتهها را ببیند و با آنها صحبت کند و از سخن آنها بخندد. لذا این ملاک کارگشا نیست، البته میتواند این موارد را توجیه نمود.
۲- «وَلَقَدْ رَآهُ بِالأفُقِ الْمُبِینِ»[۵۲۶] پیامبر اسلام براساس ملاک حدیث فوق علاوه بر نبی، رسول نیز هست زیرا فرشته را در بیداری نیز ملاقات نمود.