در روایتی دیگر از ده جزء خیر، نه جزء آن مختص شام و بقیه برای سایر بلاد لحاظ شده است:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
«الخیر عشره أجزاء: فتسعه أجزاء الخیر فی الشام، وجزء فی سائر الأرضین».[۵۸۴] البته این نقلِ از کعب توسط عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عمرو به نقل از پیامبر آمده است. چهبسا گفتار اصلی از کعب بوده و برای تقویت سخن وی به پیامبر نسبت دادهشده است.
کعب در طرح یهودیسازی فرهنگ اسلامی ازایندست روایات فراوان نقل کرده است که بسیاری اکنون در کتب وجود ندارد؛ تأثیر سخنان کعب بر افکار مردم در سایه حاکمیت بنیامیه تأثیر عمیقی گذاشته بود.
کلینی در «بَابُ فَضْلِ النَّظَرِ إِلَى الْکَعْبَهِ» از زراره ماجرایی را نقل میکند که بیانگر نفوذ سخنان کعب از یکسو و موضِع اهلبیت از سوی دیگر نسبت به سخنان وی است: «… عَنْ زُرَارَهَ قَالَ: کُنْتُ قَاعِداً إِلَى جَنْبِ أَبِی جَعْفَرٍ(ع) وَ هُوَ مُحْتَبٍ مُسْتَقْبِلُ الْکَعْبَهِ فَقَالَ أَمَا إِنَّ النَّظَرَ إِلَیْهَا عِبَادَهٌ فَجَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ بَجِیلَهَ یُقَالُ لَهُ عَاصِمُ بْنُ عُمَرَ فَقَالَ لِأَبِی جَعْفَرٍ(ع) إِنَّ کَعْبَ الْأَحْبَارِ کَانَ یَقُولُ إِنَّ الْکَعْبَهَ تَسْجُدُ لِبَیْتِ الْمَقْدِسِ فِی کُلِّ غَدَاهٍ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَمَا تَقُولُ فِیمَا قَالَ کَعْبٌ فَقَالَ صَدَقَ الْقَوْلُ مَا قَالَ کَعْبٌ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (ع) کَذَبْتَ وَ کَذَبَ کَعْبُ الْأَحْبَارِ مَعَکَ وَ غَضِبَ قَالَ زُرَارَهُ مَا رَأَیْتُهُ اسْتَقْبَلَ أَحَداً بِقَوْلِ کَذَبْتَ غَیْرَهُ ثُمَّ قَالَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بُقْعَهً فِی الْأَرْضِ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْهَا ثُمَّ أَوْمَأَ بِیَدِهِ نَحْوَ الْکَعْبَهِ»[۵۸۵] یعنی: «زراره گوید در کنار امام باقر(ع) نشسته بودم و آن حضرت روبروی کعبه نشسته و پاهایش را به کمرش بسته بود پس فرمود: بدانید که نگاه کردن بدان عبادت است. پس مردی از قبیله بجیله به نام عاصم بن عمر آمده و به امام گفت: کعب الاحبار میگفت کعبه هر صبح به بیت المقدس سجده میکند. پس امام پرسید: نظر تو درباره سخن کعب چیست؟ گفت: راست گفته است و سخن (درست) سخن کعب است. پس امام فرمود: دروغ گفتی و کعب الاحبار نیز با تو دروغ گفته است. و حضرت خشمگین شد. زراره گوید هرگز ندیدم که حضرت با کسی جز این مرد با لفظ «دروغ گفتی» رودررو شده باشد. سپس حضرت فرمود: خدای عزو جل هیچ عبادتگاهی را در زمین نیافریده است که از آن نزدش محبوب تر باشد سپس با دستش به سوی کعبه اشاره کرد».
در مورد تایید سلطنت معاویه در شام نیز کعب الاحبار بر مبنای روایت مشهور خلفای ۱۲ گانه پیامبر(ص) از آنها تعبیر به قیّم نموده و بهاینترتیب آورده است: قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى وَهَبَ لِإِسْمَاعِیلَ عَلَیْهِ السَّلَامُ مِنْ صُلْبِهِ اثْنَیْ عَشَرَ قَیِّمًا، أَفْضَلُهُمْ وَخَیْرُهُمْ أَبُو بَکْرٍ الصِّدِّیقُ، وَعُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، وَعُثْمَانُ ذُو النُّورِ، یُقْتَلُ مَظْلُومًا، یُؤْتَى أَجْرَهُ مَرَّتَیْنِ، وَمَلِکُ الشَّامِ وَابْنُهُ، وَالسَّفَّاحُ، وَمَنْصُورٌ، وَسِینٌ وَسَلَامٌ، یَعْنِی صَلَاحًا وَعَافِیَهً»[۵۸۶] یعنی:« خدای متعال به اسماعیل از صلبش ۱۲ قیم و زمامدار بخشید که برترین و بهترین آنان ابوبکر صدیق و عمربن خطاب و عثمان است که مظلومانه کشته میشود و اجرش را دو بار میگیرد و پادشاه شام و پسرش و سفاح و منصور و سین و سلام یعنی صلاح و عافیت است.».
در روایتی دیگر کعب خصوصیات پیامبر را به نقل از تورات اینگونه توصیف نموده است که زادگاه پیامبر در مکه، هجرتش را در مدینه و پادشاهیاش را در شام است.[۵۸۷] وی بدینوسیله به سلطنت معاویه در شام مشروعیت میبخشد.
در روایتی دیگر کعب به جایگاه ویژه شام در میان شهرها اشاره نموده و آنها را با جایگاه سر در بدن برابر دانسته است.
«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ الدُّنْیَا بِمَنْزِلَهِ الطَّائِرِ، فَجَعَلَ الْجَنَاحَیْنِ الْمَشْرِقَ وَالْمَغْرِبَ، وَجَعَلَ الرَّأْسَ الشَّامَ، وَجَعَلَ رَأْسَ الرَّأْسِ حِمْصَ»[۵۸۸]
بررسی مختصر زندگی کعب الأحبار[۵۸۹] نشان میدهد سالها حضور وی در شام از یکسو و نقل فراوان او از کتب اهل کتاب تغییری در ماهیت یهودی وی به وجود نیاورده بود، بلکه تنها به سبب علم او نسبت به کتب فراوان موردتوجه خلیفه دوم از یکسو و معاویه در شام از سوی دیگر بود. کعب بیش از هر چیزی میکوشید از زاویه نگاه یک یهودی به وقایع بنگرد و بیاطلاعی بسیاری از مردم مطالب کتابهای اهل کتاب زمینهای برایش فراهم نموده بود تا در نقاب اسلام معارف یهودی را ترویج نماید، همراهی وی با محمدبن ابی حذیفه در یک سفر نشان میدهد به چه میزان کعب تمامی وقایع را با تکیه بر دانش یهودی تفسیر مینموده است، گفتگوی وی با محمد بن ابی حذیفه چنین است: «فِی سَفِینَهٍ فَقَالَ مُحَمَّدٌ: یَا کَعْبُ، أَتَجِدُ جَرْیَ سَفِینَتِنَا فِی التَّوْرَاهِ؟ فَقَالَ کَعْبٌ: یَا مُحَمَّدُ إِنَّ التَّوْرَاهَ حَقٌّ، وَهِیَ فِی کِتَابِ اللَّهِ. فَلَا تَسْتَهْزِئْ بِهَا»[۵۹۰] یعنی: «در کشتیای محمد گفت: ای کعب آیا حرکت کشتی ما در تورات وجود دارد؟ کعب گفت: محمد! تورات حق است و درکتاب خدا از آن سخن به میان آمده است، پس آن را مسخره نکن».
گفتگوی تمسخرآمیز محمد با کعب الاحبار بهخوبی نشان میدهد که حضور کعب در تفسیرِ وقایع به چه میزان افراطی بوده است و چنانچه به همین میزان در مورد قرآن و سخنان پیامبر ابراز نظرکرده باشد و از تورات تحریفشده نقل کرده باشد بیشک تفسیر یهودی زیادی از اسلام ارائهشده است و بیشک وی مروج اصلی آیین یهود بوده است.
در جایگاه کعب در زمان عثمان همین بس که توانسته بود همنشین خلیفه گردد. در روزی که ابوذر پس از احضار از شام که قبلاً توسط خلیفه بدان جا راندهشده بود به حضور عثمان رفت، کعب در آنجا حضور داشت. ابوذر با لسان صدق خود عثمان را دنبالهرو هوی و هوس معرفی نمود، کعب الأحبار (یک یهودى تازهمسلمان) برخاست و گفت: اى پیرمرد از خدا نمىترسى که با این سخن با امیرالمؤمنین روبرو مىشوى؟! ابوذر عصایی را که به دست داشت بلند کرد و بر سر کعب فرود آورد و گفت: اى پسر یهودى تو با مسلمانان چه سخن دارى؟ به خدا سوگند هنوز یهودیگری از دلت بیرون نرفته است سخنان ابوذر در پاسخ کعب بر عثمان گران آمد و پسازآن وی را به ربذه تبعید کرد.[۵۹۱]
ماجرای تبعید ابوذر به شام نیز نشان میدهد که سبب تبعید وی، اعتراض ابوذر به فتوا دادن کعب در حضور عثمان بوده است.
ابن ابی الحدید میگوید: «أن عثمان لما أعطى مروان بن الحکم ما أعطاه و أعطى الحارث بن الحکم بن أبی العاص ثلاثمائه ألف درهم و أعطى زید بن ثابت مائه ألف درهم جعل أبو ذر یقول بشر الکانزین بعذاب ألیم و یتلو قول الله تعالى وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ فرفع ذلک مروان إلى عثمان فأرسل إلى أبی ذر نائلا مولاه أن انته عما یبلغنی عنک فقال أ ینهانی عثمان عن قراءه کتاب الله و عیب من ترک أمر الله فو الله لأن أرضی الله بسخط عثمان أحب إلی و خیر لی من أن أسخط الله برضاه فأغضب عثمان ذلک و أحفظه فتصابر. و قال یوما أ یجوز للإمام أن یأخذ من المال فإذا أیسر قضى فقال کعب الأحبار لا بأس بذلک فقال له أبو ذر یا ابن الیهودیین أ تعلمنا دیننا فقال عثمان قد کثر أذاک لی و تولعک بأصحابی الحق بالشام فأخرجه إلیها فکان أبو ذر ینکر على معاویه أشیاء»[۵۹۲] یعنی:« پس مروان این خبر را به عثمان رساند و عثمان غلامش نائل را سوی ابوذر فرستاد که به این ماجرا خاتمه ده. ابوذر گفت: آیا عثمان مرا از قرائت کتاب خدا و بیان عیب کسانی که دستور خدا را رها کرده اند بازمی دارد؟ پس به خدا سوگند اینکه خدا را از خویش راضی سازم ولو عثمان ناراضی شود برای من دوست داشتنی تر و بهتر است از اینکه خدا را ناراضی کنم تا رضایت عثمان حاصل شود. پس این ماجرا عثمان را خشمگین و ناراحت کرد و او تحمل کرد. روزی عثمان گفت آیا برای امام جایز است که از بیت المال بردارد و هنگامی که از تنگدستی به درآمد بازپردازد؟ پس کعب الاحبار پاسخ داد هیچ اشکالی ندارد. پس ابوذر بدو گفت: ای پسر یهودیان آیا تو دین ما را به ما می آموزی؟ پس عثمان به ابوذر گفت: آزار و اذیت تو نسبت به من و اصحابم زیاد شده است. به شام برو. پس عثمان ابوذر را به شام تبعید کرد و (در شام نیز) ابوذر به برخی از کارهای معاویه اعتراض میکرد».
خشم عثمان نسبت به ابوذر بهعنوان صحابی پیامبر(ص) و تبعید وی به شام و سپس ربذه و در مقابل آن گرامی داشتن کعب بهعنوان یهودی تازهمسلمان شده و صائب دانستن رأی و نظر او در حکومت اسلامی نشان میدهد که به چه میزان حاکمیت با اندیشه کعب همراهی داشته است و به سبب وی ابوذر صحابی صادق پیامبر(ص) را مورد بیمهری قرار داده است.
در مورد برخورد امیرمومنان(ع) با کعب اطلاعات چندانی به دست نیامد، لیکن به نظر میرسد در وخامت اوضاع زمان عثمان وی به شام محل حضور معاویه هجرت نموده و همان خدمتهایی که به عثمان ارائه میداد به معاویه نیز ارائه میداد.
ابن ابی الحدید به نقل از صاحبان سیره نقل میکند که «أن علیا(ع) کان یقول عن کعب الأحبار إنه لکذاب» یعنی:«[حضرت] علی(ع) در مورد کعب می گفت که وی دروغگوست» وی سپس خودش در مورد کعب میگوید: «و کان کعب منحرفا عن علی(ع) و کان النعمان بن بشیر الأنصاری منحرفاً عنه و عدواً له و خاض الدماء مع معاویه خوضاً».[۵۹۳] یعنی: «کعب از علی(ع) رویگردان بود و نعمان بن بشیر انصاری نیز از علی(ع) رویگردان و دشمن آن حضرت بود و همراه معاویه به شدت در خون (مسلمانان) فرورفت».
دیدگاه صحابی بزرگوار مانند ابوذر و همچنین امیرمؤمنان(ع) و امام باقر(ع) مبنی بر دروغ گو بودن کعب در قضاوت درباره روایات وی کفایت میکند.
در برخی از رویات نیز شام سرزمین ابدال[۵۹۴] نامیده میشود؛ پیش از این معاویه در سخنرانی خود شام را زمین مقدسی خواند که محل حضور ابدال است. پس از سخنرانی وی جاعلان حدیث در این زمینه شروع به جعل حدیث نمودند:
در روایتی وهب بن منبه از پیامبر نقل نموده است که «رایت النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِیمَا یَرَى النَّائِمُ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللهِ، أَیْنَ الْأَبْدَالُ مِنْ أُمَّتِکَ؟ قَالَ بِیَدِهِ قِبَلَ الشَّامِ»[۵۹۵] یعنی:« پیامبر را در خواب دیدم گفتم ای رسول خدا ابدال از امتت کجایند؟ با دست سمت شام را نشان داد».
در روایتی از حضرت امیرمومنان(ع) آمده است که در جنگ صفین گروهی از سپاهان حضرت شامیان را سبّ میکردند حضرت فرمود:
«لَا تَسُبَّ أَهْلَ الشَّامِ جَمًّا غَفِیرًا، فَإنَّ بِهَا الْأَبْدَالَ، فَإنَّ بِهَا الْأَبْدَالَ، فَإنَّ بِهَا الْأَبْدَالَ»[۵۹۶] یعنی:« همه اهل شام را یکجا دشنام نده که ابدال در شام هستند». در نقلی دیگر حضرت پس از دشنام دادن اهل شام توسط مردی فرمودند: «.. لَا تَعُمَّ فَإِنَّ فِیهِمُ الْأَبْدَالَ»[۵۹۷] یعنی:«تعمیم نده که ابدال بین آنها هستند». عدم جواز دشنام شامیان از سوی حضرت در روایتی دیگر به حوادث آخر الزمان ارتباط داده شده است و حضرت فرمودهاند: «یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ فِتْنَهٌ، یُحَصَّلُ النَّاسُ کَمَا یُحَصَّلُ الذَّهَبُ فِی الْمَعْدِنِ، فَلَا تَسُبُّوا أَهْلَ الشَّامِ، وَلَکِنْ سُبُّوا شِرَارَهُمْ، فَإِنَّ فِیهِمُ الْأَبْدَالَ»[۵۹۸] یعنی: « ابدال در شام هستند و آنان چهل مرداند که هرگاه یکی از ایشان بمیرد خدا مردی جایگزین او میکند باران به واسطه آنها میبارد و به واسطه آنان پیروزی بر دشمنان حاصل میشود و عذاب به واسطه آنان از اهل شام بازداشته میشود».
در روایتی دیگر در جنگ عراق سخن از شامیان به میان میآید و حضرت در مورد آنها میفرماید: «الْأَبْدَالُ یَکُونُونَ بِالشَّامِ وَهُمْ أَرْبَعُونَ رَجُلًا، کُلَّمَا مَاتَ رَجُلٌ أَبْدَلَ اللَّهُ مَکَانَهُ رَجُلًا، یُسْقَى بِهِمُ الْغَیْثُ، وَیُنْتَصَرُ بِهِمْ عَلَى الْأَعْدَاءِ، وَیُصْرَفُ عَنْ أَهْلِ الشَّامِ بِهِمُ الْعَذَابُ»[۵۹۹] یعنی:« ابدال مردمانی درستکارند که زمین از ایشان خالی نمیشود هنگامی که یکی از ایشان بمیرد خدا دیگری را جایگزین او میسازد و این مساله در بسیاری از کتب حدیث آمده است». دراین روایت تعداد ابدال ۴۰ تن و منحصراً در شام محدود شدهاند.
در روایاتی دیگر به نقل از پیامبر(ص) ابدالِ تمام امت ایشان افرادی با ایمانِ ابراهیم خلیل یادشدهاند که ۳۰ تن هستند[۶۰۰] در روایتی دیگر به همین مضمون ولیکن با اختلاف در تعداد ۴۰ نفر نامیده شدهاند.[۶۰۱]
در ادامه برخی از روایات شیعی در مورد ابدال را از نظر میگذرانیم و سپس تحلیل نهایی را ارائه مینماییم.
بررسی روایات شیعه در مورد وجود ابدال در شام دارای اختلافات و ابهامات فراوانی است، اجمالاً میتوان دریافت که در روایات شیعی وجود ابدال در شام مورداشاره قرارگرفته است، لیکن عموم این روایات اشاره به ظهور حضرت مهدی(ع) دارد بهعنوان نمونه مفید در یک روایات به نقل از جابر جعفی این گونه از آنها یاد میکند:
«.. إِذَا کَانَ عِنْدَ خُرُوجِ الْقَائِمِ یُنَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ أَیُّهَا النَّاسُ قُطِعَ عَنْکُمْ مُدَّهُ الْجَبَّارِینَ وَ وُلِّیَ الْأَمْرَ خَیْرُ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ فَالْحَقُوا بِمَکَّهَ فَیَخْرُجُ النُّجَبَاءُ مِنْ مِصْرَ وَ الْأَبْدَالُ مِنَ الشَّامِ وَ عَصَائِبُ الْعِرَاقِ رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ لُیُوثٌ بِالنَّهَارِ کَأَنَّ قُلُوبَهُمْ زُبَرُ الْحَدِیدِ فُیَبَایِعُونَهُ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ»[۶۰۲] یعنی: «آن گاه که وقت خروج قائم مىشود، منادىاى از آسمان ندا مىدهد: «اى مردم ! مدّت حکومت جبّاران بر شما، به پایان رسید و بهترین فرد امّت محمّد، حکومت را به دست گرفته است، پس به مکّه بروید. نجبا از مصر بیرون میآیند که راهبان شب و شیران روز هستند، دل هایشان چون فولاد سخت است. در میان رکن و مقام با او بیعت میکنند».
در روایت دیگری تصریح شده است که این افراد از اهل بدر هستند.[۶۰۳] صاحب تفسیر البرهان با تکیه بر روایات، در زمان خروج سفیانی از «یوم ابدال» نام می برد.[۶۰۴]
در روایاتی دیگر امام رضا(ع) در پاسخ سائل مبنی بر اینکه آیا در زمین ابدال هستند حضرت مراد از ابدال را اوصیای الهی بعد از ختم نبوت قرار داده است که بدل از انبیاء هستند.[۶۰۵] آنها افرادی صالح میباشند که هرگاه یکی از آنها بمیرد دیگری جای وی را خواهد گرفت.[۶۰۶]
ابن ابی الحدید در مورد ماهیت ابدال میگوید: «الأبدال قوم صالحون لا تخلو الأرض منهم إذا مات أحدهم أبدل الله مکانه آخر قد ورد ذلک فی کثیر من کتب الحدیث».[۶۰۷] و درجایی دیگر در مورد آنها میگوید:
«المراد به الأبدال الذین وردت الأخبار النبویه عنهم أنهم فی الأرض سائحون فمنهم من یعرف و منهم من لا یعرف و أنهم لا یموتون حتى یودعوا السر و هو العرفان عند قوم آخرین یقومون مقامهم».[۶۰۸]
تحلیل روایات شیعه که در بردارنده ابدال است، نشان میدهد که دلالت ابدال بر ائمه معصومین بعد از پیامبر قطعی است، و همچنین دلالت آنها بر خواص اولیاء نیز مردود نیست. علامه مجلسی بعد از نقل دعای ام داوود[۶۰۹] از امام صادق(ع) که در آن ائمه بر ابدال عطف شدهاند، این عطف را دلالت بر مغایرت ائمه با ابدال میداند هرچند ایشان احتمال تأکید را نیز رد نمیکند و این را که مراد اصحاب خاص ائمه باشند را نیز محتمل دانسته است.[۶۱۰]
در تحلیل نهایی دو دسته روایات در مورد ابدال می توان چنین نتیجه گرفت که شناخت عمومی از ابدال درزمانی که معاویه سخنرانی نمود وجود داشته است؛ لیکن معاویه از آن به نفع مشروعیت و تثبیت حاکمیت خود استفاده نموده است، روایاتی که وجود داشته و ناظر بر ابدال در آخرالزمان و شام بوده است دچار دخل و تصرف شده است.
بیشک روایات وجود ابدال در شام در آخرالزمان تواتر معنوی داشته است و بر اساس آن گفتمان وجود ابدال قطعی بوده است لذا روایات جعلشده تمامی ابدال امت را در شام منحصر کرده است تا به سبب آن جایگاه شام بهعنوان پایتخت اموی موردتوجه قرار گیرد.
جعل حدیث در زمان عبدالملک بن مروان
علاوه بر زمان معاویه در زمان عبدالملک بن مروان نیز حدیث نبوی دستخوش نزاع سیاسی قرار گرفت؛ عبدالملک با مخالفتهای سیاسی روبرو بود و عبدالله بن زبیر با پناه بردن به مکه در مقابل وی ایستاد، عبدالملک اهل شام را از رفتن به حج بازداشت وقتی با مخالفت مردم روبرو شد گفت از ابن شهاب زهری که برایتان حدیث میگوید بپرسید که رسول خدا فرمود: «لا تشد الرحال إلا إلى ثلاثه مساجد: المسجد الحرام، و مسجدی، و مسجد بیتالمقدس»؛ وی در ادامه گفت حال بیتالمقدس بهجای مسجدالحرام و مسجد صخره بهجای کعبه است، در ادامه سیاست خود وی بر روی مسجد صخره گنبدی قرار داد و بر روی آن پردههای ابریشمی آویزان نمود و خادمان و پردهدارانی برای آن گماشت و مردم را وادار کرد که برگرد آن طواف کنند همانگونه که برگرد کعبه طواف میکنند و در طول دوران بنیامیه چنین عمل میشد.[۶۱۱]
بنابراین به سبب نزاع سیاسی دامنه جعل به واجبات نیز کشیده شد و درگیری سیاسی به اختلاف عقیدتی تبدیل شد. آنچه برای حاکمیت مهم بود دستیابی به اهداف سیاسی بود و در این راه از قربانی شدن دین ابایی نداشت، بنابراین منشأ پیدایش نزاع و اختلافات فقهی برخی از مکاتب که مبتنی بر مقدمات فقهی کاملاً سیاسی است وجود روایات سیاسی جعلشده از سوی دستگاه حاکم است.
ولید بن عبدالملک از آن رو که با مخالفت جدی روبرو نشد نیازمند تأیید شرعی نیز نبود و به نظر میرسد حکومت نیز بهجای استفاده از حدیث در راستای مشروع ساختن خود از شیوه سرکوب و قتل مخالفان استفاده مینمود. در چنین شرایط خفقانی که حدیث اهل سنت منزوی شد، راهبرد امام سجاد(ع) در انتشار احادیث بینظیر بود؛ ایشان بسیاری از مفاد روایات را در قالب دعا انتشار دادند. که به نمونههایی از آنها اشاره میشود:
مبارزه با ستمگری حاکمیت:
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیْکَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِی فَلَمْ أَنْصُرْهُ»[۶۱۲] یعنی: « خدایا! از تو پوزش میطلبم دربارهی ستمدیدهای که در حضور من به او ستم رسیده است و من به یاریش برنخاستهام».
اثبات حقانیت اهل بیت(ع)
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ کَمَا شَرَّفْتَنَا بِهِ، وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، کَمَا أَوْجَبْتَ لَنَا الْحَقَّ عَلَى الْخَلْقِ بِسَبَبِهِ».[۶۱۳] یعنی: « خدایا! درود فرست بر محمد و آل او، همان گونه که ما را به سبب او شرافت دادى، و خدایا درود بر محمد و آل او فرست چنان که به برکت او حقى براى ما بر گردن خلق ثابت فرمودى».
عمر بن عبدالعزیز و احیای حدیث اهل سنت
هرچند کتب تاریخی کوشیدهاند چهرهای سراسر زهد و تواضع از عمر بن عبد العزیز به تصویر کشند که حتی سب امیرمومنان را از منبرها برداشت.[۶۱۴] لیکن سیاست وی در خصوص احادیث چهره واقعی وی را روشن میسازد. مطرح نمودن تدوین رسمی حدیث درواقع تلاش برای بازسازی مشروعیت بنیامیه بود که عملکرد حاکمان پیشین آن را مخدوش ساخته بود.
تأکید وی بر جمع آوری سخنان و سنت عمر در کنار سنت پیامبر(ص)[۶۱۵] نشان میدهد که در راهبرد وی سنت عمر در جایگاه ویژهای قرار دارد. ازاینروی میتوان دریافت عمر بن عبدالعزیز نقطه عطفی در احیای فقه اهل سنت در زمینه نظرات شخصی قیاس و استحسان است زیرا آرای فقهی عمر بن خطاب که باوجود نص در آن زمینهها مطرح میشد، اثرات خطرناکی دارد زیرا پیداست در زمان عمر بن عبدالعزیز که اثری از صحابه نبوده است و فردی مانند ابن شهاب زهری نیز بهتنهایی قادر نبود نیازهای یک فقه پویا را که موردنیاز جدی حاکمیت در آن زمان بود برآورده سازد، روش نظریهپردازی(اجتهادی) عمر بن خطاب جایگزین بسیار خوبی بود.
پیوند میان عمر بن خطاب و عمر بن عبدالعزیز در ارتباط با جعل حدیث از جهاتی چند جالبتوجه است:
نخست روایاتی در مورد عمر بن عبدالعزیز جعل میشود که عموماً مصادره روایات مهدویت است مانند: اینکه از عمر بن خطاب نقلشده است که از فرزندان من مردی خواهد آمد که در چهرهاش جای شکستگی است او زمین را از عدالت پر میکند. و یا با این مضمون که از عمر بن خطاب نقلشده است که: کاش میدانستم فرزندی از نسل من که در چهرهاش نقصی است و زمین را پر از عدل میکند، پسازآن که از بیعدالتی پرشده است، کیست؟[۶۱۶]
بهروشنی پیداست که این روایات بر اساس روایات مهدویت در شیعه شبیهسازیشده بود. به خصوص که روایات پیامبر(ص) مستقیماً منسوب به عمر نیز میشود و این نشان میدهد که جامعه آن روز تا چه اندازه سخنان عمر را لازم الاتباع میدانسته است.