پاسخ آن است که چنانچه مبیع در زمان خیار مختص تلف شود، بیع منفسخ شده، بایع باید ثمن را مسترد دارد زیرا در حقیقت مفاد این قاعده آن است که ضمان معاوضى که قبل از تسلیم مبیع به عهده بایع بوده، پس از تسلیم آن به مشترى، در مدت خیار مختص به مشترى نیز باقى خواهد ماند و پس از انقضاى مدت مزبور، این ضمان به مشترى منتقل مىشود. اثر بقاى ضمان معاوضى بر عهده بایع، انفساخ عقد در فرض تلف است. بدین نحو که لحظهاى قبل از تلف، مبیح به ملکیت بایع در مىآید و در ملک او تلف شده و عقد منفسخ مىشود در نتیجه باید ثمن را به مشترى برگرداند و هر گاه مشترى آنرا نپرداخته باشد از پرداخت آن برى خواهد بود. علاوه بر این وحدت تعبیرى که در روایات مربوط به تلف مبیع قبل از قبض با روایات راجع به تلف مبیع در زمان خیار مختص وجود دارد نشان مىدهد که هر دو شکل تلف، موجب انفساخ عقد مىشود و فقها به طور صریح بدین مطلب استناد کرده و حقوقدانان نیز از همین نظریه پیروى کردهاند[۶۲].
بنابراین هر گاه مبیع در زمان خیار مختص به مشترى تلف شود معامله به حکم قانون منفسخ مىشود.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
مبحث سوم:
تلف پس از فسخ
مقدمه
اگر پس از فسخ معامله، عوضیین یا یکى از آنها قبل از ردّ به مالک اولیه تلف شود به عهده کیست که این تلف را جبران کند؟ بعضى از فقها به صورت مطلق بیان کردهاند که اگر تلف بعد از فسخ باشد تردیدى در ضمان نیست زیرا بعد از فسخ، مال به عنوان مال غیر است بنابراین حکم آن همانند غصب است پس فسخکننده (اعم از فروشنده و خریدار) ضامن مىباشد و باید از عهده برآید زیرا «علىالید ما أخذت حتى تأدیه» و سیره عقلا هم بر آن است. چه این تلف مستند به خودش و چه مستند به شخص دیگرى باشد.
بدون تردید در صورتى که بتوان تلف را به شخصى استناد داد به گونهاى که بتوان او را سبب تلف دانست قواعد مربوط به تسبیب و ضمان قهرى حاکم خواهد بود. اما مسأله در موردى است که ید متصرف عدوانى نباشد و تلف قهرى موجب از بین رفتن مورد معامله شود.
عدم ضمان در تلف مورد عقد پس از فسخ
مسألهاى که در این جا مطرح مىشود، این است که هر گاه مورد عقد پس از فسخ و پیش از این که به مالک پیش از عقد برگردانده شود، نزد گیرنده بدون تعدى و تفریط تلف گردد، آیا گیرنده مسئول است و باید بدل آن را به طرف دیگر تسلیم کند یا خیر. البته فرض مسأله مربوط به موردى است که گیرنده با مطالبه مالک در رد مال مأخوذ تعلل نکرده باشد وگرنه ضامن آن خواهد بود.
حکم مشابه براى موردى که مدت عقد مدتدار مانند عقد اجاره و صلح منافع سپرى شده و منتفع علىرغم مطالبه ملک همچنان به تصرف خود ادامه داده باشد نیز ثابت خواهد بود. (ماده ۲۷۸ ق.م.)
در قانون مدنى مقرراتى که به طور صریح یا ضمنى و به نحو مطمئین حکم مسأله را بیان کرده باشد دیده نمىشود. با این حال با کاوش در روح و فضاى قواعد و اصول، مىتوان حکم مسأله را استنباط کرد.
برخى از فقها در صورتى که فسخکننده عقد، متصرف در مال مورد معامله باشد، او را ضامن دانسته و دلیل آن را ضمان پیش از فسخ در برابر عوض و نیز قاعده علىالید معرفى کردهاند[۶۳]. و برخى از حقوقدانان نیز به همین راه رفتهاند[۶۴]. این استدلال صحیح نیست و بىاعتبارى آن با بیان زیر آشکار مىشود. از یک طرف چون به مبانى فقهى اصل ضمانى بودن تصرف در مال غیر و در رأس آنها قاعده علىالید مراجعه کنیم در مىیابیم که مستندات مربوط را نمىتوان شامل این گونه تصرفات دانست؛ زیرا ظاهر عبارت «علىالید ما اخذت حتى تؤدیه» استقرار ضمان بر عهده شخصى است که مال دیگرى را اخذ کرده و هنگام حدوث تصرف او، مال مورد تصرف متعلق به غیر بوده و شامل این مورد که در مرحله حدوث تصرف، مال مزبور در اثر عقد، متعلق به متصرف بوده است، نمىشود و در صورت تردید، اصل عدم حاکم خواهد بود. باید خاطر نشان کنیم که اصل نخستین در مورد تصرف مال غیر در حقوق ایران و فقه اسلامى، عدم مسئولیت متصرف حتى در صورت وقوع تعدى و تفریط است مگر این که تقصیر، مؤثر در تلف و نقص مال مزبور باشد یا این که اتلاف محقق گردد. این اصل چهرهاى از اصل برائت است. به عنوان اصل ثانوى، متصرف در مال غیر به استناد قاعده علىالید و برخى مستندات دیگر، مسئول تلف و نقص مال مورد تصرف متعلق به غیر است، مگر در مواردى که قانون تصرف مزبور را امانى اعلام کرده باشد. بنابراین هر گاه در شمول ادله ضمان نسبت به موردى تردید شود، مقتضاى اصل عدم ضمان یا اصل برائت، عدم مسئولیت متصرف است.
حکم اولى مزبور با مفاد ماده ۲۷۸ ق.م. انطباق دارد این ماده مقرر مىدارد: «اگر موضوع تعهد عین معینى باشد تسلیم آن به صاحبش در وضعیتى که حین تسلیم دارد موجب برائت متعهد مىشود اگرچه کسر و نقصان داشته باشد مشروط بر این که کسر و نقصان از تعدى یا تفریط متعهد ناشى نشده باشد مگر در مواردى که در این قانون تصریح شده است. ولى اگر متعهد با انقضاى اجل و مطالبه، تأخیر در تسلیم نموده باشد، مسئول هر کسرو نقصان خواهد بود اگرچه کسر و نقصان به تقصیر شخص متعهد نباشد». ممکن است بدواً به نظر برسد که مقررات این ماده با برخى مواد دیگر نظیر ماده ۶۳۱ ق.م. از جهت بیان حالت اصل، که در ماده ۲۷۸ ق.م. عدم مسئولیت و در ماده ۶۳۱ مسئولیت است، و نیز از حیث لزوم یا عدم لزوم تأثیر تعدى و تفریط در تلف و نقص براى تحقق مسئولیت، که از ماده ۲۷۸ ق.م. لزوم تأثیر و از ماده ۶۳۱ ق.م. عدم لزوم تأثیر آن استفاده مىشود - متعارض است؛ اما با کمى دقت در مقاد مواد مزبور، این احتمال منتفى مىشود؛ چه این که ماده ۲۷۸ ق.م. بیانکننده همان حکم اصل است که در بالا بیان شد و جمله «… مگر در مواردى که در این قانون تصریح شده است…» اشارهاى است به موارد ضمانى بودن تصرف مانند مال مغصوب و مقبوض به بیع فاسد، در صورتى که مقررات ماده ۶۳۱ ق.م. معرفىکننده اصل ثانوى مسئولیت متصرف مال غیر است که عمدتاً از قاعده علىالید در فقه نتیجه شده است. بنابراین اصل اولى، عدم مسئولیت متصرف (اصل برائت) و اصل ثانوى، مسئولیت متصرف در مواردى است که مشمول مستندات دلالتکننده بر ضمان متصرف مال غیر و قلمرو ماده ۶۳۱ ق.م. است. اصل سوم نیز عدم ضمان متصرف مال غیر به مناسبت پارهاى از نهادهاى حقوقى خاص، نظیر عقد امانى مثل ودیعه و عاریه در مورد مستودع و مستعیر و ولایت و قیمومت و وکالت نسبت به تصرف ولى و قیم و وکیل در امول مولّى علیه و موکل است که این اشخاص در صورت تعدى و تفریط مسئول خواهند بود.
نتیجه بحث بالا این است که طرف قرارداد منفسخ که باید مورد عقد را به مالک پیش از عقد برگرداند، در صورتى که بدون تأخیر در تسلیم، مال مزبور نزد او تلف یا ناقص شود، مسئول نخواهد بود. همین حکم نسبت به مالى که به عنوان مورد عقد باید به طرف دیگر تسلیم شود، اما بدون تأخیر در تسلیم با مطالبه، نزد متعهد تلف یا ناقص شود، جارى است. مورد ماده ۳۸۷ ق.م. یعنى تلف پیش از تسلیم که بر عهده بایع قرار دارد و این نیز که به نظر ما حکمى مخالف با قاعده است، نمىتواند استثنایى بر عدم مسئولیت انتقال دهنده مال باشد؛ چه این که نتیجه مسئولیت متصرف مال غیر، لزوم رد بدل مال تلف شده است در حالى که نتیجه تلف مبیع پیش از تسلیم، لزوم رد بدل نیست، بلکه انحلال عقد و لزوم برگرداندن ثمن معامله است.
از طرف دیگر با بررسى مفاد ماده ۶۳۱ ق.م. روشن مىشود که اطلاق عنوان متصرف بودن، شامل این گونه تصرف یعنى تصرف در مورد معامله پس از فسخ عقد و پیش از تسلیم مورد آن به ذىحق پیش از تشکیل عقد نیز خواهد بود، هر چند که این اطلاق خالى از ضعف نیست و چون قانون تصرف طرف عقد را نسبت به این مورد معامله، امانى اعلام نکرده، پس باید آن را ضمانى محسوب کرد و طرف قرارداد را که پیش از فسخ آن، متصرف در مال مورد معامله بوده است، پس از فسخ آن و پیش از تسلیم مورد معامله به طرف دیگر، ضامن دانست.
با بررسى مفاد دو ماده ۲۷۸ و ۶۳۱ ق.م. و در نظر آوردن مبانى فقهى مربوط به نظر مىرسد در مقام جمع بین دو ماده، باید مفاد ماده ۲۷۸ را مربوط به اصل اولى تصرف در مال غیر و مفاد ماده ۶۳۱ را ناظر به اصل ثانوى و تصرفات ضمانى مشمول قاعده علىالید دانست و تصرف طرف معامله را در مورد معاملهاى که در اثر عقد به او انتقال یافته است، پس از فسخ، ادامه تصرف پیش از فسخ و مشمول ماده ۲۷۸ و خارج از شمول ماده ۶۳۱ معرفى کرده و از اطلاق ضعیف این ماده در مقام جمع دست کشید و این ماده را ناظر به تصرفاتى دانست که از زمان حدوث تصرف به بعد، داراى عنوان واحد «تصرف در مال غیر» باشد، نه تصرف مورد بحث که در مرحله حدوث، عنوان «تصرف در مال متصرف» و در ادامه در اثر فسخ عنوان «تصرف در مال غیر» پیدا کند. در نتیجه باید معتقد شد که تصرف مورد بحث در حکم تصرف امانى است.
مسئولیت متصرف
ماده ۲۲۰ ق.م. در خصوص تأثیر قوه قاهره بر تعهدات مقرر مىدارد: «اگر متعهد به واسطه حادثهاى که دفع آن خارج از حیطه اقتدار اوست، نتواند از عهده تعهّد خود برآید محکوم به تأدیه خسارت نخواهد بود».
با بهره گرفتن از این ماده ممکن است در مورد اقاله گفته شود که پس از اقاله، متصرف، ضامن تلف و نقص عین است زیرا در اقاله تعهد به باز گرداندن عوض، ناشى از قرارداد ضمنى دو طرف است پس بخاطر این تعهد ضامن مىباشد مگر اینکه ثابت ثابت نماید قوه قاهره سبب تلف بوده است.
با همه شباهتى که بین فسخ و اقاله وجود دارد این ماده را نمىتوان در فسخ جارى ساخت زیرا در فسخ هیچ قرارداد و تعهد دو طرفه نسبت به انحلال عقد و باز گرداندن آثار آن بسته نمىشود و همه چیز به حکم قانون است[۶۵]. نظرات مختلفى در مسئولیت متصرّف پس از فسخ بیان شده که برخى از آنها عبارتند از:
-
- در عقد بیع، تلف مبیع پس از فسخ داراى دو فرض است: اگر فسخ به وسیله مشترى بهعمل آمده در این صورت مشترى ضامن است زیرا قبل از فسخ مشترى ضامن بوده و پس از فسخ هم رضایت جدیدى از طرف بایع در بقاء مال به صورت امانت نزد مشترى حاصل نشده، پس این ضمان، استصحاب مىگردد. اما اگر فسخ به وسیله بایع به عمل آمده خریدار ضامن نمىباشد مگر در صورت تعدى و تفریط، زیرا تا وقتى که بایع مبیع را از مشترى طلب نکند به طور ضمنى برضاى خود آنرا نزد او امانت گذاشته که همان امانت مالکانه است[۶۶].
-
- چون متصرفِ پس از وقوع عقد، مورد معامله را بهعنوان مالک در اختیار داشته باید او را در حکم امین دانست و تا وقتى که فسخکننده، مال را مطالبه نکرده و متصرّف نیز انکار و ممانعتى به عمل نیاورده ضامن نیست.
-
- در صورت تلف مبیع، مشترى در هر حال ضامن است چه فسخ به وسیله بایع انجام شود و چه به وسیله خود مشترى. زیرا از ابتداى معامله بناى دو طرف بر این بوده که خریدار ضامن بدل مبیع یعنى ثمن قراردادى باشد یعنى در نتیحه عقد، مسئولیت مشترى در پرداخت ثمن بوده است که با فسخ عقد این ضمان به ضمان مثل یا قیمت تحول مىیابد به بیان دیگر ضمان تلف مبیع (که همان ضمان معاوضى است) در اثر تسلیم به خریدار انتقال داده مىشود و پس از فسخ نیز باقى مىماند[۶۷]. بعضى از حقوقدانان گفتهاند که قانون مدنى در ماده ۶۳۱ از فقهایى پیروى نموده که مشترى را حتى در صورت عدم تعدى و تفریط ضامن مىدانند زیرا مقررات ق.م. خریدار را نسبت به مبیع پس از فسخ امین نشناخته است[۶۸].
-
- برخى دیگر از حقوقدانان نظریات قبلى را رد نمودهاند و برآنند که مسئولیت متصرف پس از فسخ چیزى بیش از امین قراردادى و قانونى است و التزام به رد مبیع و ثمن، طبیعت تعهدات ناشى از قرارداد را دارد و ناظر به نتیجه است نه وسیله. فسخ قرارداد از سوى فروشنده دلالت ندارد که او خریدار را امین دانسته است. استصحاب ضمان نیز درست نیست زیرا انتقال ضمان معاوضى به اعتبار مالکیت خریدار است که این مالکیت در نتیجه فسخ از بین مىرود یعنى ضمان خریدار، ضمان معاوضى بود در حالیکه مورد ادّعا ضمان قهرى است. «راه چاره در این است که به جاى مقایسه وضع خریدار با امین یا غاصب به تحلیل مفاد التزام او پرداخته شود… هدف از قواعد فسخ این است که التزامهاى قراردادى را منحل و آثار آنرا به جاى خود باز گرداند. پس آنچه را بر عهده دو طرف مىنهد همان التزامها در جهت معکوس است»[۶۹].
بنابراین متصرّفِ پس از فسخ، ملتزم به بازگردان مال به مالک است و این التزام از نوع قراردادى است لذا در صورت تلف هم ضامن است مگر اینکه ثابت کند در اثر قوه قاهره بوده است.
مبناى این نظریه را برخى از فقها قبول ندارند و معتقدند که فسخ عقد چیزى جز حلّ عقد نیست و استنباط این نوع التزام، ناشى از قیاس به موردى است که آنرا صریحاً یا ضمناً شرط کرده باشند.
بعلاوه انصاف حکم مىکند که گاهى حتى در صورت نبودن قوه قاهره نیز قائل به عدم ضمان متصرف شویم. بنابراین بهتر است بگوئیم اگر متصرف پس از فسخ در صدد ردّ مال نبوده و در عین حال عدوان و سوء نیتى هم در کار نداشته ولى منتظر مانده تا صاحب مال، خودش مطالبه نماید ضامن است زیرا اولاً اطلاق قاعده ید آنرا در بر مىگیرد ثانیاً دلیلى بر امانى بودن مال در نزد او به صورت امانت شرعى یا امانت مالکانه وجود ندارد اما اگر در صدد ردّ مال به مالک بوده و تعدّى و تفریط هم نکرده بلکه اهتمام در نگهداریش داشته است در این صورت اگر به هر دلیلى تلف شود به خاطر قاعده احسان، ضامن نمىباشد. ضررى هم که طرف مقابل او متحمل مىشود همان ضررى است که ممکن بود در اثر تلف مال در نزد خودش بر او وارد گردد.
اتلاف
اتلاف عوضین یا یکى از آنها نیز همانند تلف ممکن است قبل از فسخ و در زمان خیار یا پس از فسخ تحقق یابد. قاعده معروفى در فقه وجود دارد که مىگوید: «من اتلف مال الغیر بدون إذن منه فهو له ضامن»[۷۰]. در جای دیگر آمده: «من أتلف مال الغیر فهوله ضامن»[۷۱] این قاعده ناظر به مفاد چندین حدیث است و مقصود آنست که هر کس عامداً یا سهواً موجب تلف مال غیر شود ضامن است. ماده ۳۲۸ ق.م. نیز مقرر مىدارد: «هر کس مال غیر را تلف کند ضامن است و باید مثل یا قیمت آنرا بدهد اعم از اینکه از روى عمد تلف کرده باشد یا بدون عمد. و اعم از اینکه عین باشد یا منفعت. و اگر آنرا ناقص یا معیوب کند ضامن نقص قیمت آن مال است».
در صورتى که پس از فسخ معلوم شود که اتلاف مربور به زمان قبل از فسخ یعنى در زمان خیار بوده و اتلاف به وسیله شخص ثالث به عمل آمده، وى ضامن بدل خواهد بود و فسخکننده مىتواند به او رجوع کند و چنانچه فسخکننده به طرف مقابل خود رجوع نماید او هم مىتواند جهت جبران ضرر خود به شحص ثالث که موجب اتلاف شده رجوع کند زیرا «المغرور یرجع بمن غرّه».
اگر اتلاف به وسیله طرف مقابل دارنده حق فسخ به وجود آید موجب سقوط حق فسخ نیست و طبق قاعده باید از عهده مثل یا قیمت برآید. چنانچه اتلاف به وسیله صاحب حق فسخ بوقوع پیوسته ممکن است کاشف از اسقاط حق فسخ باشد و در این صورت نوبت به فسخ نمىرسیده است.
این نکته را هم باید اضافه کرد که گاهى در تمیز مصادیق تلف یا اتلاف تردید پیدا مىشود مثلاً در این باره که آیا از بین رفتن مورد معامله توسط بمباران هوایى دشمن در زمان جنگ تلف محسوب است یا خیر؟ پرسشی پیش آمده که اداره حقوقى دادگسترى در نظریه شماره ۳۴۳۷-۲۹/۸/۶۹ که در خصوص اجاره است از مصادیق اتلاف به وسیله انسان بشمار آورده است.
فصل سوم:
ضمان معاوضی در اقاله
مبحث اول:
ضمان معاوضی در اقاله
مقدمه
چنانچه گفته شد اقاله عبارتست از تراضى و تقابل اراده انشایى طرفین عقد بر انحلال آن؛ این تعریف در جائیکه تعهدات ناشى از عقد یا آثارى که عقد ایجاد کرده، اجرا نگردیده است تعریفى بلااشکال و جامع به نظر مىرسد ولى اشکال امر در جائیست که در عقود عهدى تعهدات ناشى از آن توسط متعهد به اجرا درآمده است و یا در عقدى تملیکى پس از وقوع عقد، و نقل مالکیت، یکى از عوضین، تلف شده باشد خواه تلف حکمى باشد یا حقیقى. اگر تعهدات ناشى از قرارداد یا عوضین موجود باشند که دیگر بحثى در میان نخواهد بود زیرا اراده و تراضى طرفین و بعبارت دیگر قصد مشترک طرفى براى زوال آثار عقد و انحلال رابطه حقوقى سابق کافى مىباشد، اما در صورت وقوع فرض فوق و انجام تعهدات قراردادى و یا تلف عوضین تکلیف چیست؟
مختصرى راجع به اقاله
برخى اقاله را معامله جدید مىدانند اما اقوى و مشهور حقوقدانان و فقها خصوصاً فقهاى شیعه اقاله را معامله جدیدى نمىدانند ولى ماهیتاً آنرا قرارداد معرفى مىکنند و طبق قاعده نیز هر عقدى اصولاً قابلیت اقاله را دارد زیرا عقد مختص اراده مشترک طرفین است و البته استثنا دارد عقد نکاح و عقد وقف؛ که به لحاظ خاص بودن ماهیت حقوقى آنها قابل اقاله نیستند آنچه مسلم است آثار اقاله عبارتند از: ۱. انحلال رابطه حقوقى سابق ۲. زوال آثار ناشى از آن رابطه.
با وجود این اثر اقاله را نمىتوان منحصر به انحلال عقد بدانیم زیرا اقاله موجب زوال آثار ناشى از عقد در آینده نیز مىشود. لذا مىتوان اقاله را «تراضى دو طرف عقد براى انحلال عقد سابق و زوال آثار آن در آینده» دانست.
براى تحقق اقاله عناصر زیر لازم مىباشد:
۱) عقدى قبل از اقاله واقع شده باشد همچنان که در فسخ نیز چنین است.
۲) آن عقد از عقود لازم باشد و یا دست کم از یک طرف لازم باشد مانند عقد رهن.
۳) تعهدات ناشى از آن عقد را به تراضى ساقط کنند.
۴) چیزى بر اسقاط مذکور نیفزایند، اما امهال براى رد یکى از عوضین و یا افزایش بر مهلت و یا گنجاندن شرطى ضمن اقاله منعى ندارد.
ملاحظه مىشود که اقاله براى تحقق، نیازمند تراضى طرفین است در حالیکه در فسخ چنین توافقى لازم نیست. همچنین اقاله فقط در مورد عقود لازم یا عقودى که براى یکى از طرفین لازم مىباشد قابل تحقق است، در حالیکه فسخ در مورد عقود جایز نیز به کار مىرود. در مورد نکتهى مشترک این دو باید گفت که اثر هر دو نسبت به آینده است و نیز اینکه هر دو آنها فقط بر عقد صحیح منشأ، اثر حقوقى عارض مىکنند بنابراین استفاده از اصطلاح فسخ یا اقاله در مورد عقود غیر نافذ درست نخواهد بود. اقاله داراى ماهیت قراردادى است چرا که رکن اصلى قرارداد که تراضى طرفین است در آن وجود دارد، لذا در خصوص شرایط صحت همانند قصد و رضا، اهلیت و مشروعیتِ جهت، تابع قواعد عمومى قراردادهاست مگر اینکه حکم خاصى وجود داشته باشد: قلمرو اقاله شامل عقود لازم مىگردد مگر اینکه با نظم عمومى، اخلاق حسنه یا حقوق دیگران تعارض داشته باشد.
موضوع اقاله (عقد یا آثار آن) باید بین طرفین معین و معلوم باشد.
جهت اقاله باید مشروع باشد و اگر به جهت نامشروع تصریح شود باطل است.
اقاله موجب انحلال عقد مىباشد ولى فقط نسبت به آینده موثر است و اثر قهقرایى ندارد منافع منفصله در زمان بین عقد و اقاله مال کسى است که به واسطه عقد مالک شده است ولى منافع متصله مال کسى است که در نتیجه اقاله مالک مىشود.
اقاله از منظر فقها
آنچه از بیان فقها و حقوقدانان مشهود است پذیرش عقد بودن اقاله است ولى محل اختلاف در این است که آیا اقاله عقدى جدید است یا عقدى تبعى که به واسطه وجود عقد سابق محقق مىشود؟
فقهاى امامیه اقاله را تنها فسخ عقد مىدانند پذیرش این مطلب موجب پیدایش نتایج خاصى مىگردد چرا که اگر آنرا تنها فسخ بدانیم در این صورت اگر بیعى اقاله شود براى شریک خریدار در هنگام اقاله حق شفعه ایجاد نمىگردد و بدیهى است در مورد خیارات مختص عقد بیع مثل خیار مجلس یا حیوان نیز همین حکم جارى مىگردد.
یکى از فقها درباره اقاله مىگوید: «اقاله در نظر ما فقیهان امامیه، فسخ در حق متعاقدین و یا میراث براى آنان است… تفاوتى نمىکند که پیش از قبض یا پس از آن صورت پذیرفته باشد[۷۲].»