این طبقه از دو زیر طبقه ۱) ثبات فیزیولوژیک و ۲) نجات اندام آسیب دیده تشکیل یافت. نجات از حادثه، پیشگیری از شوک، پیشگیری از خونریزی، درمان موضعی زخمهای سوختگی، توازن در الکترولیتها و کنترل عفونت از ویژگیهای ثبات فیزیولوژیک بود. همچنین ویژگیهایی نظیر پانسمان زخم، حمامدادن، دبریدمان، فیزیوتراپی، جراحی، ترمیم بافتهای اسکار و جمع شدگی مفاصل زیر طبقه نجات اندام آسیبدیده را توصیف میکرد.
تعادل/ یکپارچگی جسمی/ ثبات فیزیولوژیک
تجربه سوختن برحسب شدت آسیب درمرحله اول تهدیدی هولناک، سریع وغیر قابل پیش بینی برای حیات جسمی بود، که مشارکتکنندگان را با پاسخهای غیرارادی و فیزیولوژیک مواجهه میساخت. مشارکتکنندگان در این مرحله برای بازگشت به توازن محیط داخلی بدن از طریق پاسخهای آگاهانه و ناگاهانه به ثبات فیزیولوژیک دست مییافتند. ثبات فیزیولوژیک عموماً با خاموش کردن آتش، دور کردن فرد از محل حادثه و انتقال او به بیمارستان توسط دیگران، آغاز میشد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
مشارکتکننده ای میگفت:
«شعلههای آتش به من رسید، دستهام و صورتم سوخت، من دویدم در حالی که فقط جیغ میزدم ای وای سوختم، ای وای سوختم(ش۶)».
این پاسخها فرد مصدم را به سوی کمکطلبی و افراد کنار او را به کمکرسانی هدایت میکرد.
«همه چی در عرض چند دقیقه اتفاق افتاد. تا اینکه یکی از فامیل من رو با پتو خاموش کرد (ش۱)».
با انتقال مصدوم به بیمارستان، برنامه درمان و مراقبت در جهت تداوم ثبات فیزیولوژیک با پیشگیری از شوک و خونریزی و رساندن آب و الکترولیت و پیشگیری از عفونت، ادامه مییافت.
در این خصوص یکی از پرستاران مشارکتکننده گفت:
«برای بیماری که شدیدا سوخته در صورتیکه مشکل تنفسی نداشته باشه اولین کاری که میکنیم زدن سرم برای تعادل مایعات و الکترولیته در غیر اینصورت ممکنه مریض به شوک بره و بعد از اون هم حمام و پانسمان روزانهی زخمهاست تا اینکه آماده گرفت بشوند(ش۱۱)».
تعادل/ یکپارچگی جسمی/ نجات اندام آسیب دیده
بر اساس یادداشتهای عرصه، بدنبال حفظ تعادل نسبی در عملکرد فیزیولوزیک و ارگانهای حیاتی؛ انجام جراحیهای متعدد شامل دبریدمان، گرفت و همچنین ترمیم جمعشدگی مفاصل، بخشی از برنامه درمان پزشکان بود. انجام دستورات دارویی، حمام و پانسمان روزانه، کمک به تغذیه، دفع، کاهش درد و حفظ آسایش و فیزیوتراپی اندامها نیز بخشی از برنامه مراقبت در بخشهای تخصصی سوختگی بود.
یکی از پزشکان متخصص سوختگی بیان کرد: «جهت ترخیص زودتر بیماران انجام دبریدمان و گرفت زود هنگام بسیار مهم است(ش۱۲)».
یادآور: درمان به بهای آسیب بافتهای سالم
یکی از روشهای رایج درمان سوختگیهای درجه سه برداشتن گرفت از نقاط سالم بدن به منظور پوشاندن زخم های عمیق و نجات اندامهاست که با درد و رنج فراوانی برای بیماران همراه است.
«چی بگم، چهل درصد! اونهم درجه سه سوختم. بعد تو بیمارستان شروع کردند به گرفت. عمل که کردند بقیه جاهای سالمم رو پوستش رو کندند و انداختند این یکی (ش۱)».
تعادل/ اتصال به جریان زندگی
این طبقه بر اساس زیر طبقات ۱- توانایی مراقبت از خود،۲- عادت کردن و ۳- عادی شدن شکل گرفت. یافته های حاصل ازتجربهی مشارکت کنندگان از زندگی پس از سوختگی نشان داد، ورود به جریان زندگی و مراقبت ازخود یک امر اجتناب ناپذیر بود. آنها با ترخیص از بیمارستان و ورود به منزل با عادت کردن به جریان زندگی وارد شده و از طریق عادی شدن به این زندگی ادامه میدادند.
تعادل/ اتصال به جریان زندگی/ توانایی مراقبت از خود
برای اغلب مشارکت کنندگان تجربه ورود به جریان زندگی، بازگشت به زندگی قبل ازسوختگی نبود، بلکه آغازی برای مواجه با نیازهای متفاوت خود مراقبتی بود. مراقبت از زخم ها و جراحات باقی مانده، تقویت و بهبود عملکردها، انجام فعالیتهای روزانه، کسب آگاهی و کسب تجربه از ویژگیهای مراقبت از خود بود.
تجارب اغلب مشارکتکنندگان در مورد مراقبت از خود نشان داد، درد یکی از عوامل جلوگیری کننده از راحتی بوده و محدودیت حرکتی ناشی از آن، یکی از موانع مهم بازگشت حرکات طبیعی اندامها، مراقبت از خود و درنتیجه وابستگی به دیگران بود. با بستهشدن زخمها اگرچه از درد مشارکتکنندگان تا حدود زیادی کاسته شده بود اما افرادی که سوختگی های وسیع تر و عمیق تری داشتند همچنان برای انجام نقشها و مراقبت از خود مشکلات عمدهای داشتند. در این شرایط قدرت تحمل فرد و نقش خانواده برای بازگرداندن عملکرد اندام ها در فرد انکار ناپذیر بود. مشارکتکننده ای در این خصوص بیان کرد:
«اون اوایل که هنوز فیزیوتراپی میشدم، نمیتونستم حتی یک خیار رو با چنگال به دهانم ببرم. خواهر بزرگترم میاومد غذام رو میداد. … خواهرم دومم همیشه پیشم بود، چون حتی تکان خوردنم نیاز به کمک داشت. تااینکه به تدریج توانستم(ش۱)».
بسیاری از مشارکتکنندگان توانایی مراقبت از خود را تدریجی و با مرور زمان کسب کرده بودند:
«ذره ذره خیلی خوب شد. من از این رو به اون رو شدم، مثلادست هام که جمع شده بود. هیچ کاری نمیتونستم به کنم، اما بعد از مدتی دیدم یک بشقاب رو بر میدارم، چقدر خوب شد! حالا دوتا بر می دارم، سه تا بر می دارم، خیلی خوب شده بودم و میتونستم کارهام رو خودم انجام بدم(ش۷)».
برای تعدادی از مشارکت کنندگان مراقبت از خود با کسب آگاهی و تجربه درزمینههایی غیر از آسیب سوختگی نیز همراه بود:
«من در حدود ۱۳ سال دیابت داشتم و انواع و اقسام دکتر ها رو توی شهر ملاقات کردم. همشون دستوراتشون رو، دارو هاشون رو به من می دادند، ولی قند خونم کنترل نمیشد. اما من بعد از ۱۳ سال یک تجربه کسب کردم، اونهم اینکه باید کم بخورم و به تعداد دفعات زیاد تا قند خونم کنترل بشه این تجربه رو وقتی توی بیمارستان تحت مراقبت سوختگی بودم یادگرفتم(ش۳)».
تعادل/ اتصال به جریان زندگی/ عادت کردن
بر اساس یافته ها مشخصه اصلی این زیر طبقه، خو گرفتن بود که در اثر گذر زمان و مواجه مکرر با محدودیتهای زندگی پس از سوختگی شکل میگرفت. همچنین آگاهی از موقعیت، داشتن هدف برای بهتر کردن وضعیت خود در زندگی، دستیابی به استقلال، تمایل به تلاش برای رشد بیشتر و توانایی اداره دنیای بیرونی از ویژگیهای عادت کردن بود.
آغاز تدریجی فعالیتهای روزمره و انجام نقشهای قبلی، مشارکتکنندگان را برای شروع یک زندگی تازه متقاعد میساخت. ویژگیهای درونی مثل اطمینان به خود و تلاش برای دست یابی به اهداف از یک سو و زمینه های مذهبی و معنوی از سوی دیگر، آنها را از ناامیدی به سوی امیدواری و پیوستن به جریان زندگی دعوت میکرد. در این خصوص نقش حمایتهای خانوادگی برای ایجاد احساس توازن روحی-روانی و معنوی در زندگی جدید بسیار تأثیرگذار و مهم بود.
«بعد که یکم درد های جسمانی تخفیف پیدا میکنه خوب اون یکی درد ها به سراغ آدم می یاد. ولی خوب اطرافیان هم خیلی مهم هستند. مثلا فرض کنید، من کسی رو نداشتم که اینقدر حمایتم کنه، مراقبت کنه، یا حمایت عاطفی بکنه، شاید نمی تونستم!(ش۱)».
«خوب امیدواری هم خیلی مهمه؛ خانواده ، معلم ها مخصوصا دوستانم خیکی کمکم کردند (ش۵)».
مشارکتکنندگان به دنبال تحمل و شکیبایی برای بهبود نسبی زخمها و کم شدن درد و عذاب جسمی به یک تعادل درونی نسبی دست مییافتند.
با مرور زمان و ورود به جمع، ضرورت زندگی جمعی فرد را به تلاشی ذهنی برای بازگشت به اجتماع ملزم میساخت. این تلاش از طریق فعالیت هایی چون پوشاندن اسکارها یا اعمال جراحی زیبایی برای مقابله با بدشکلیها و محدودیتهای جسمی و در جهت سهولت تعامل با دیگران صورت میگرفت. به این ترتیب آنها برای کسب تعادل بین فردی آمادگی مییافتند.
مشارکت کنندگان با پوشاندن بدشکلیها آهسته آهسته در میان جمع حاضر شده و به دنبال تکرار مواجه با واکنش های دیگران، به شرایط زندگی جدید عادت میکردند.
مشارکت کنندگان در پاسخ به اینکه چگونه به شرایط عادت کردند توضیح دادند:
«مرور زمان، مثلا کسی که بار اول میدید، میپرسید، بار دوم دیگه نمیپرسید. در واقع تکرار دیدنش باعث شد که برای همه عادی بشه، من هم عادت کردم(ش۸)».
«الان چه طوری بگم یه کم بی خیال شدم. یکی هم توکل بر خدا، من تا الان سالم زندگی کردم. سعی میکنم بعد از این هم همینطور باشم. راستش وقتی خیلی دلم می گیره و گریه می کنم و با خدای خودم راز و نیاز میکنم به این نتیجه میرسم(ش۹)».
«احساس بدی داشتم، همه بهم یک جوری نگاه میکردند. دیدن صورتم اول برام سخت بود. می رسیدم یک جایی با شال و اینها میبستم (اشاره به صورتش می کند)، بعدها یک جاش رو میبستم یک جاش رو نه، کمکم دیگه عادت کردم اصلا نبستم همینطوری میرفتم بیرون(ش۵)».
مشارکتکننده دیگری با اسکار سوختگی در صورت و دستها در خصوص تلاش برای عادت کردن به شرایط جدید بیان کرد:
«دیگه به خودم آمدم. با خودم گفتم: چرا دست روی دست بگذارم و منتظر خونوادهام باشم! برای همین هم یک کاری دست و پا کردم و بعد هم مغازه رو باز کردیم تا هم دست خودم تو جیبم باشه هم به دخترم برسم(ش۹)».
تعادل/ اتصال به جریان زندگی/ عادی شدن
یکنواختی و روزمرهگی در جریان زندگی مشخصه اصلی زیر طبقه عادی شدن بود. عدم احساس ناراحتی در جمع، توجه کمتر به آثار باقی مانده سوختگی، تلاش کمتر برای پوشاندن اسکارها یا تن دادن به جراحیهای زیبایی، یافتن راه حل مشکلات، یادآوری کمتر خاطرات سوختگی و توانایی کنترل دنیای درونی خود از ویژگیهای مهم عادی شدن بود. به این طریق جریان زندگی مشارکتکنندگان از شکل عادت کردن(آگاهی و تلاش برای داشتن وضعیت بهتر) به طرف عادی شدن (پذیرش و قانع بودن به وضعیت جدید) شیفت پیدا میکرد.
با گذشت بیشتر زمان، رفتهرفته آزار واکنشهای دیگران برای مشارکتکنندگان کمتر میشد. به همین دلیل بدشکلیهای باقیمانده برای آنها کم اهمیتتر و حضور در میان مردم با ناراحتی کمتری همراه بود. با عادی شدن شرایط جدید، آنها از تلاش برای مخفی سازی اسکارها دست میکشیدند. داشتن توانایی مالی برای گذران زندگی و کسب موفقیتهایی که در سایه تلاش برای دستیابی به بهبود شرایط زندگی بعد از سوختگی بدست آوردند برای پذیرش زندگی جدید کمککننده بود. در این مرحله مشارکتکنندگان تلاش کمتری برای تغییر شرایطی که به آن خو گرفته بودند از خود نشان میدادند.
«خیلیها به من میگن که جراحی لیزر خیلی پیشرفت کرده، اما اصلاً برای من خیلی چیزهای دیگه توی اولویت هستند، تا اینکه حالا بیام ظاهرم رو ببرم جلو! اصلا برام اهمیتی نداره به اون صورت. نمیدونم پیشرفتهای دیگه اونقدر مهمتر بودند تا اینکه اینقدر در مورد زیبایی فکر کنم (ش۱)».
با مرور زمان و پذیرش واقعیتهای غیر قابل تغییر، انگیزه برای بازگشت به ظاهر فیزیکی قبل و یا برقراری ارتباطات عاطفی خاص نظیر ازدواج کمتر شده بود و همین امر به تدریج احساس روزمرهگی را به آنها تحمیل میکرد .
یکیاز مشارکتکنندگان که دختر جوانی با سوختگی صورت و دست بود در این خصوص گفت:
«هر روز صبح ساعت ۱۰ پا میشم، بعد کارهای خونه را میکنم، مامان و بابام میروند سرکار، خواهر بزرگم هم که ازدواج کرده. من با خواهر کوچکم میمونم، بعد نهار میپزم، اگه حوصله داشتم یک کیک هم میپزم بعد مینشینم منتظر مامانم میشوم، مامانم مییاد نهار میخوریم بعد مینشینم جلو تلوزیون، بیرون اینها هم زیاد نمیروم همینجور روزهام میگذره دیگه!(ش۷)».