بررسی محرکهای بالقوه محیطهای درونی و بیرونی نشان داد که شواهد کلی برای اثبات تاثیر این محرک ها ضعیف هستند، با این حال پیشنهاد بر این است که افرادی که دچار میگرن هستند اقداماتی پیشگیرانهای را در خصوص کیفیت هوا و نور محیطهای درونی انجام دهند.زمانی اعتقاد بر این بود که میگرن در افراد باهوش شایعتر است حال آنکه این موضوع ظاهراً فاقد اعتبار میباشد(فریدمن[۶۴]،۲۰۰۹).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲-۲-۲۰.سبک زندگی
با تغییر در سبک زندگی میتوان، تعداد دفعات حملات میگرنی و شدت آنها را کم کرد. این تغییرات شامل، ورزش منظم، کاهش وزن، رژیم غذایی سالم، اجتناب از محرکهای سردرد میگرنی همچون بوها و غذاهای خاص که در شما ایجاد میگرن میکند، میباشند(رابی ار،دری اس[۶۵]،۲۰۱۰).
۲-۲-۲۱.خصوصیات روانشناختی میگرن.
بر اساس یافته های پژوهشی ومطالعات بالینی یک سری خصوصیات روانشناختی برای افراد مبتلا به سردرد میگرن گزارش شده است که مهمتریت آنها عبارتند از،اضطراب،افسردگی،کمال گرایی،جاه طلبی ،نظم ودقت افراطی در فعالیت های روزمره،حساسیت افراطی به نحوه و روند امور زندگی(مهرابی زاده هنرمند وحقیقی،۱۳۸۲).
سابقه خانوادگی این افراد حاکی از وجود والدین عیب جو،لجوج ودر مواردی دارای تمایلات آزارگرانه است.در چنین خانواده هایی بیان احساسات و عواطف مجاز نیست وکودکان به خاطر رفتاری که نامناسب قلمداد می شود دایم تنبیه می گردند.درنتیجه چنین تربیتی از سوی والدین،کودکان فرصت رشد و کسب عزت نفس فردی را به دست نمی آورند.وبه شایستگی خود شک می کنند. از آنجا که چنین فردی احساسات خود را سرکوب می کند وسایق های جنسی نیز از نظر اجتماعی تابو تلقی می شوند،هنگام بلوغ فاقد آمادگی یا تجربه کنترل اجتماعی وبیان احساسات خود است. فرد از عضلات سروگردن به منظور خودداری از ورود به حوزه های ممنوع استفاده می کند واضطراب ناشی از رویارویی با احساسات تابو را تغییر جهت می دهد (بلانچارد و اندراسیک،۱۳۸۰).
۲-۳. ادبیات و گستره ی نظری تحریف های شناختی
۲-۳-۱.تعریف شناخت
کلمه شناخت در لغت به معنی عمل یا فرایند دانستن است. رویکرد شناختی به شخصیت، بر نحوهای که افراد از محیط و خودشان آگاه میشوند، نحوهای که درک نموده و ارزیابی میکنند، یاد میگیرند و مسایل را حل میکنند، تمرکز دارد. این واقعا یک رویکرد روانشناختی به شخصیت است؛ زیرا منحصرا روی فعالیتهای ذهنی هشیار تمرکز دارد. این تمرکز روی ذهن، مفاهیمی را که سایر نظریهپردازان به آنها پرداختهاند، نادیده نمیگیرد. برای مثال، در رویکرد شناختی، نیازها، سایقها یا هیجانات را جنبه هایی از شخصیت میدانند که تحت کنترل فرایندهای شناختی قرار دارند(شولتز وشولتز[۶۶] ،۱۳۸۸).
۲-۳-۲.روانشناسی شناختی
انسان را موجودی پردازش کننده اطلاعات و مسأله گشا تلقی می کند.این دیدگاه در پی تبیین رفتار از راه مطالعه شیوه هایی است که شخص به اطلاعات موجود توجه می کند،آنها را تفسیر می کند،و به کار می برد. روانشناسی شناختی همانند دیدگاه روانکاوی متوجه فرایندهای درونی است.اما در این دیدگاه بیش از آنکه بر امیال،نیازها،و انگیزش تاکید شود بر اینکه افراد چگونه اطلاعات را کسب و تفسیر می کندو آنها را در حل مشکلات به کار می گیرند تاکید می شود.بر خلاف روانکاوی تکیه گاه شناختی نه بر انگیزش ها و احساسات و تعارضات نهفته بلکه بر فرایندهای ذهنی است که از آنها آگاهیم یا به راحتی می توانیم از آنها مطلع شویم.این رویکرد در تقابل با نظریه های یادگیری قرار می گیرد که محیط بیرونی را علت اساسی رفتار به شمار می آورند.اصولا دیدگاه شناختی به افکار و شیوه های حل مسأله کنونی توجه دارد تا تاریخچه شخصی.در این دیدگاه روابط بین هیجان ها انگیزش ها و فرایند های شناختی و در نتیجه همپوشی میان دیدگاه شناختی و دیگر رویکرد ها نیز آشکار می شود(ساراسون وساراسون[۶۷]،۱۳۹۰).
روانشناسی شناختی زاده ی روانشناسی گشتالت است که در دهه ی ۱۹۲۰ مطرح شد.وجه مشخصه ی دیدگاهِ شناختی، توجه نسبتا ً اندک به رابطه محرک – پاسخ و فعالیت های عصبی می باشد. توجه اصلیِ این رویکرد، به موضوعاتی نظیر ادراک، حل مساله از طریقِ شهود، تصمیم گیری و فهم است. در تمامِ این فرایند ها شناخت از اهمیت مرکزی برخوردار است . شناخت یک مفهومِ کلی است که تمامیِ اشکالِ آگاهی را در بر می گیرد و شاملِ ادراک، تفکر، تصور،استدلال، و قضاوت و غیره می باشد. انقلابِ شناختی شاملِ تمامِ دیدگاه هایی می شود که به این مباحث اهمیتِ زیادی می دهند)جرج سیچ[۶۸] ،۱۳۸۰).
۲-۳-۳.افکار خودآیند
از دید شناختی ها افکار خودآیند،تحریف های شناختی،باورهای غیر منطقی مختص رابطه و طرحواره های شناختی علل اکثر مشکلات رفتاری وتعارضات بین فردی است(فلانگان وفلانگان،۲۰۰۴؛الیس،۲۰۰۳؛به نقل از فرحبخش،۱۳۸۲؛ بهاری وسیف،۱۳۸۴).
مدل شناختی بک (۱۹۷۰)نیزدرباره ی آسیب شناسی برنقش محوری تفکر در فراخوانی وتداوم افسردگی،اضطراب وخشم تاکید می کند.سوگیری شناختی باعث آسیب پذیری افراد نسبت به وقابع منفی مانند فقدانها ومشکلات زندگی می شوند.
طرز تفکر بدبینانه بدون منطق زمینه ساز شروع افسردگی واختلالات خلقی و دوام آنها است.تفکر شدید منفی،همیشه با افسردگی یا اختلالات احساسی همراه است.وقتی نگران می شوید،وقتی افکار ناخوشایند به ذهنتان خطور می نماید،کج خلق وافسرده می شوید(برنز،۱۳۸۶؛۴۵).
۲-۳-۴.موضع فلسفی کلی در زمینه شناخت
فرد به عنوان دانشمند: کلی معتقد است که افراد مانند دانشمندان، با ساختن فرضیههایی درباره محیط و آزمودن آنها در برابر واقعیت زندگی روزمره، دنیای تجربیات خود را درک کرده و سازمان میدهند و این درک و تفسیر تجربه، برداشت منحصر به فرد ما را از رویدادها نشان میدهد. کلی گفت: “ما از طریق الگوهای شفافی که متناسب با واقعیتها هستند که دنیا از آنها تشکیل شده است به دنیا مینگریم". ما میتوانیم این الگوها را با عینکهای آفتابی مقایسه کنیم که رنگ خاصی را به هر چیزی که میبینیم، میدهد. عینک یک نفر ممکن است آبی رنگ و عینک دیگری سبز رنگ باشد. امکان دارد چند نفر به یک صحنه نگاه کنند و بسته به عینکی که زدهاند آن را به صورت متفاوتی ببینند. بنابراین، با توجه به فرضیههایی که میسازیم، به دنیای خود معنی میدهیم. این دیدگاه خاص، که هر کسی آن را به وجود میآورد، همان چیزی است که “سیستم سازه” نامیده میشود. سازه، روش منحصر به فرد شخص برای در نظر گرفتن زندگی است(برنز،۱۳۸۶؛۳۹۸).
یک سازه، شیوه نگاه کردن فرد به رویدادهای موجود زندگی و شیوه تعبیر و تفسیر آن فرد از جهان است(کریمی،۱۳۸۵).
۲-۳-۵.مدلABC الیس
الیس(۱۹۶۲)برای تبیین اختلالات عاطفی وهیجانی به الگوی abcمتوسل می شود و مطرح می سازد که وقتی حادثه فعال کننده ای(a)برای فرد اتفاق می افتد ،او براساس تمایلات ذاتی خود ممکن است دو برداشت متفاوت و متضاد از آن داشته باشد:یکی افکار،عقاید وباورهای منطقی وعقلانی(rb)ودیگری افکار وعقاید وبرداشت های غیر عقلانی وغیر منطقی(ib). اگر فرد تابع افکار وعقاید عقلانی ومنطقی باشد،به عواقب منطقی(rc)دست خواهد یافت وشخصیت سالمی خواهد داشت واگر دستخوش افکار وعقاید غیر منطقی وغیر عقلانی قرار گیرد،با عواقب غیر منطقی(ic)مواجه خواهد شد،که در این حالت او فردی است مضطرب واشفته ودارای اختلالات هیجانی.بنا براین از دیدگاه الیس اضطراب،افسردگی،واختلالات خلقی،عاطفی،احساسی حاصل تفکر غیر منطقی فرد است که به صورت خود گویی های درونی درفرد وجود داشته وسبب ایجاد احساس بی کفایتی و بی ارزشی،ارزیابی های بدبینانه، منفی بافی و ارزیابی ضعیف از توانایی مقابله با مشکلات وحل وفصل آنها در فرد می شوند(الیس،۱۹۹۱،۱۹۶۹،۱۹۸۲؛به نقل از برون وهمکاران،۱۹۹۶).
۲-۳-۶.تناوبگرایی تعبیری:
ما در طول زندگی، با هر نوع آدم یا موقعیتی که روبرو میشویم، سازه های متعددی را شکل میدهیم. هنگامی که با افراد جدید آشنا شده و با موقعیتهای تازه روبرو میشویم، فهرست سازه های خود را گسترش میدهیم. علاوه بر این، وقتی موقعیتها تغییر میکنند، ممکن است هر از گاهی سازه های خود را تعدیل کرده یا کنار بگذاریم. تجدیدنظر در سازه ها فرایندی ضروری و مستمر است. اگر سازه های ما نمیتوانستند اصلاح شوند، در این صورت قادر نبودیم با موقعیتهای تازه کنار بیاییم. کلی این سازگارپذیری را تناوبگرایی تعبیری نامید تا بیان کند که ما به وسیله سازه های خود کنترل نمیشویم بلکه آزادیم تا در آنها تجدیدنظر کنیم(شولتز وشولتز ،۱۳۸۸).
۲-۳-۷.مدل شتاختی بک
مدل شناختی بک، با کار روی افراد افسرده شروع و سپس به سایر اختلالات نظیر اضطراب، اختلالات شخصیتی و اعتیاد گسترش داده شد.
یکی از خصوصیات بارز مدل شناختدرمانی بک، ایجاد پیوند محکم بین دو زمینه بالینی و پژوهشی بود و نیز پیوندخوردن بنیان نظری مدل شناختدرمانی با برخی از نگرشهای پردازش اطلاعات، ظرفیتهای جدیدی در آن به وجود آورد. استفاده از سازههای نظری مهم و کارسازی مانند طرحواره، سوگیری، فرضیهآزمایی، تحریف، افکار خود – آیند و غیره، تبیین برخی از مکانیسمهای شناختی در افسردگی و اضطراب را آسان تر ساخت. مدل بک، مخصوصا از این نظر حایز اهمیت است که پژوهشهای گستردهای را دامن زده و یافتههای حاصل از این پژوهشها نه تنها پالایشهایی در پارهای از مفاهیم اصلی شناختدرمانی پدید آوردند، بلکه مکانیسمهای احتمالی جدیدی را در فرایند درمان ارائه دادند که گاه با مکانیسمهای پیشنهادی در شناختدرمانی، در مقام تعارض قرار میگرفتند. با این همه، این مدل هنوز یکی از کارآمدترین مدلها درباره تغییر رفتار و برداشت فرد از رویدادهاست. مخصوصا اهمیتی که در آن به جنبههای رفتاری و عملی(به شکل تکلیف خانگی، یادداشت برداری و…) در ارزیابی و درمان داده میشود و سازمانبندی مناسبی که در طراحی و اجرای برنامه درمانی در آن وجود دارد، در گسترش و قابلیت کاربردی آن در افراد مختلف و متناسب با شرایط مختلف فرهنگی و اجتماعی، تاثیر داشته است(قاسم زاده،۱۳۸۲).
۲-۳-۸.مدل بک از دو بخش تشکیل شده است
-
- ساختارشناختی یا طرحواره
-
- پردازششناختی.
ساختارشناختی عبارت از، مجموعه مفاهیم تحت عنوان دانش عمومی درباره حوادث، اعمال یا اشیاء که حاصل تجربیات گذشته است میباشد. ساختارشناختی نقش اصلی را در غربال کردن، رمزگردانی، سازماندهی و ذخیرهسازی و بازخوانی اطلاعات دارد. اطلاعاتی که با طرحوارههای موجود سازگار باشند به دقت رمزگذاری میشوند در حالی که اطلاعات ناسازگار یا مغایر با طرحوارهها فراموش میشوند. هنگامی که یک شخص با یک موفقیت خاص روبرو میشود، طرحواره مربوط به محرک فعال خواهد شد. تفاوتهای فردی در الگوهای پردازش به تفاوت در طرحوارههای فعال در نظام شناختی مربوط میشوند. برای مثال، بک بیان می دارد که، بیماران افسرده دارای طرحواره “افسرده گون” هستند که با پرازش اطلاعات در ابعاد منفی که مربوط به شکست و از دست دادن است مشخص میشوند و این در حالی است که بیماران مضطرب با طرحواره خطر توصیف میگردند که با پردازش اطلاعات در یک فضای حاکی از تهدید و خطر فعال میشوند.
جزء دوم نظریه شناختدرمانی بک، پردازششناختی است. هنگامی که نظام شناختی با یک موفقیت یا محرک روبرو میشود، پردازش اطلاعات خودکار برای انتخاب، تفسیر و ارزیابی محرک به کار میافتد. همان طور که بک و امری تاکید دارند عمدهترین مشخصه اختلالاتی نظیر اضطراب و افسردگی، ماهیت پردازششناختی است. به عبارت دیگر پردازش اطلاعات خاصی، تفکرات خودکار منفی را سبب میشود (مرادی،۱۳۸۰).
دیدگاه زیربنایی الگوی شناختی این است که رویدادهای ذهنی(یعنی انتظارها، اعتقادها، خاطرات و …) میتوانند علت رفتار باشند. اگر این رویدادهای ذهنی تغییر کنند، تغییر رفتار در پی آن خواهد بود. درمانگر شناختی با این اعتقاد، علت یا سببشناسی اختلالات روانی را در رویدادهای ذهنی آشفته جستجو میکند. برای مثال؛ اگر کسی افسرده باشد، درمانگر شناختی، علت افسردگی او را در اعتقادات یا افکار او میجوید. شاید او معتقد باشد کنترلی بر رویدادهای زندگیاش ندارد. درمان موفقیتآمیز برای این اختلالات، تغییر دادن این افکار است. برای این که بفهمیم درمانگر شناختی چه کاری انجام میدهد، به مثال زیر توجه کنید: دو فرد مهارتهای سخنرانی یکسانی دارند اما یکی از آنها هنگام سخنرانی در جمع مضطرب است و دیگری از عهده این کار برمیآید. اگر سخنران مضطرب هنگامی که میبیند تعدادی از شنوندگان سالن را ترک میگویند به طور فزایندهای افسرده شود چه پیش میآید؟ ممکن است او به سخنرانی و خودش برچسب شکست زده، یا از آن بدتر اصلا حاضر نشود در مقابل شنوندهای صحبت کند. درمانگر شناختی برای او چه میکند؟ از آنجا که درمانگر شناختی عمدتا با باورها و افکار فرد سروکار دارد، به بررسی آنها خواهد پرداخت. او با پی بردن به این موضوع که سخنران فکر میکند شنوندگان را کسل میکند، دو فرضیه را دنبال میکند. فرضیه اول این که سخنران واقعا کسل کننده است، که اگر در جریان درمان، درمانگر متوجه شود سخنرانیهای قبلی فرد با استقبال مواجه شده نتیجه میگیرد این فرضیه غلط است. فرضیه دوم این است که، افکار سخنران واقعیت را تحریف میکنند. سخنران با تمرکز بر یک رویداد، شواهد منفی را انتخاب میکند. در اینجا درمانگر توجه مراجع را به شواهد مخالف جلب میکند. این که او سابقه سخنرانی خوبی داشته، تعداد کمی سالن را ترک کردهاند و… وظیفه درمانگر بیرون کشیدن تمام افکار منفی تحریف شده و مواجه کردن مراجع با شواهد مخالف است و سپس به او کمک میکند تا این افکار را تغییر دهد(روزنهان،دیویدال،سلیگمن،مارتین ،۱۳۷۹).
۲-۳-۹.نظریه آسیب شناسی روانی رفتار در مانی عقلانی-هیجانی
همانگونه که انسان ها گرایش طبیعی دارند به اینکه به صورت منحصر به فردی عقلانی و روشنفکر باشند، گرایش بسیار نیرومندی نیز دارند که مخلوقات کژفکری باشند(الیس۱۹۷۳،به نقل از پروچسکا[۶۹]،۱۳۹۰)
افراد از نظر گرایش فطری به سمت عقلانی بودن تفاوت دارند. آنها از نظر گرایش به آشفتگی عقلانی نیز متفاوت هستند. جوامع و خانواده ها نیز از لحاظ گرایش به تفکر روشن یا نادرست تفاوت دارند، هر چند که متأسفانه اغلب جوامع فرزندان خود را طوری بار می آورند که گرایش های نیرومند آنها به آشفته کردن خودشان با عقاید غیرعقلانی را تشدید می کنند..
اما حتی بهترین میراث ها و بهترین جامع پذیری نمی توانند آسیب پذیری ما را نسبت به خودشکن بودن برطرف کنند.
وقتی تفکر و رفتار آدمی عاقلانه باشد، موجودی کار آمد، شادمان، سرزنده و توانا خواهد بود، پس میتوان گفت هر انسانی با اندیشه و افکار خود ، زندگیاش را میسازد و جهت میدهد . « آلبرت الیس » روانشناس معروف که نظریهی «درمان عقلانی– عاطفی» را ارائه داده است . اعتقاد دارد که توسل به عقایدی در زندگی ، موجب اضطراب و ناراحتی روانی فرد میگردد . «آلیس» معتقد است وقتی حادثه ای برای فرد اتفاق میافتد ، او بر اساس تمایلات درونی و ذاتی خود ممکن است ۲ برداشت متفاوت و متضاد از آن حادثه و رویداد داشته باشد : یکی افکار، عقاید و باورهای منطقی و عقلانی و دیگری افکار ،عقاید و برداشت های غیر منطقی و غیر عقلانی . در حالتی که فرد تابع افکار و عقاید عقلانی و منطقی باشد ، به عواقب و نتایج منطقی دست خواهد یافت و شخصیت سالمی خواهد داشت اما در حالتی که فرد تحت تأثیر و دستخوش افکار و عقاید غیر منطقی قرار می گیرد، با عواقب و نتایج غیر منطقی و غیر عقلانی مواجه خواهد شد . در این حالت، فردی ست مضطرب و ناراحت که شخصیت نا سالمی دارد (پروچسکا،۱۳۹۰).
آسیب های روانی زندگی روزمره را می تواند با مدل عقلانی- هیجانی عملکرد انسان توجیه کرد. در آشفتگی های هیجانی، رویدادهای برانگیزنده همیشه از طریق عقاید غیر عقلانی پردازش می شوند(شفیع آبادی،ناصری،۱۳۹۱).
۲-۳-۱۰.رایج ترین عقاید غیر منطقی
-امیال اساسی انسان، مانند میل جنسی، نیاز هستند زیرا که ما آنها را نیاز می دانیم، با اینکه آنها در واقع فقط ترجیحات هستند.
-ما نمی توانیم برخی رویدادها را تحمل کنیم، خواه مجبور به منتطر ماندن در صف باشد، یا روبرو شدن با انتقاد یا طرد شدن، در حالی که می توانیم این گونه رویدادها را صرف نظر از اینکه چقدر ناخوشایند باشند، تحمل کنیم.
-ارزش ما به عنوان انسان به وسیله موفقیتها و شکستهای ما یا صفات خاص ما، نظیر درآمد تعیین می شنود، انگار که ارزش انسان را می توانند مانند صفات عملکردی ارزیابی کرد.
-ما باید تأیید والدین یا صاحبان قدرت را جلب کنیم، انگار که وجود ما به آنها بستگی دارد.
- دنیا باید منصفانه با ما برخورد کند، انگار که دنیا می تواند از امیال ما پیروی کند.
- برخی افراد پست و شرو هستند و باید به خاطر شراتشان تنبیه شوند، انگار که ما می توانیم بی ارزشی انسان ها زا ارزیابی کنیم.
-چیزهای زیان بار مانند سیگار یا مواد مخدر می توانند خشنودی در زندگی را افزایش دهند یا اینکه این چیزهای زیان بار ضروری هستند، صرفا به این علت که زندگی کردن بدون آنها ممکن است برای لحظه ای ناخوشایند باشند.
- عوامل بیرونی موجب خوشحالی انسان می شوند و افراد نمی توانند چندان احساسات خود را کنترل کنند.
-عقایدی که در کودکی آموخته شده اند، خواه مذهبی، اخلاقی و یا سیاسی، می توانند رهنمودهای مناسبی برای بزرگسالی باشند، با اینکه این عقاید ممکن است تعصبات صرف یا افسانه بافی باشند(الیس۱۹۷۲).
-اعتقاد فرد به این که لازم و ضروریست همه ی افراد جامعه او را دوست بدارند و احترام اش بگذارند.
این تصور ، غیر عقلانی و غیر منطقی ست زیرا چنین هدفی ، غیر قابل دسترسی و وصول است . البته این خوب است که انسان مورد مهر و محبت و دوستی دیگران قرار گیرد اما فرد عاقل و منطقی، هرگز علایق، آرزوها و خواسته هایش را قربانی چنین هدفی نمیکند.