(هایس) در کتاب (پس از شکاف بزرگ) استدلال می کند که ((مدرنیسم از طریق طرد فرهنگ انبوه خود را تعریف کرد و در نهایت از ترس آلوده شدن به فرهنگ مصرفی، که تدریجا در اطراف آن شکوفا میشد، به سمت دیدگاه نخبه گرا و انحصاری درباره فرمالیسم زیباشناختی و خود پایندگی هنر کشیده شد)). برای منتقدان مارکسیست جاذبه مدرنیسم در (تسلی آرمان گرایانه) و(تعهد آن به تغییر رادیکال) نهفته بود. در حالی که پست مدرن فاقد چنین هوسهایی است و با این حال به طور بنیادی دینی اسطوره زدا و انتقادی است و یکی از چیزهایی که به نقد می کشد(نخبه گرایی) و شیوه های گهگاه تمامیت گرایی آن (تغییر رادیکال) در مدرنیسم.(Hutcheon,2002)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
نیروی اصلی پست آوانگارد شناسایی آن چیزی است که نیاکانش نتوانستند آن را به خود بقبولانند، که آنها تنها بخشی کوچک از طبقه متوسط قدرتمندی هستند که به طرزی خستگی ناپذیر جهان را به شیوههایی که به طور همزمان سازنده و تخریبی است دگرگون میکنند. پست آوانگارد وانمود نمیکند که می تواند طبقه کارگر را بصری کند و مدعی نیست که می تواند تناقض های میان هنر و زندگی را حل کند پست آوانگارد درباره نقش محدود نخبگان خود خوانده درجامعه واقع گرا است. پست آوانگارد بر این باور است که بشریت همزمان به سوی چندین جهت متفاوت در حرکت است که برخی از ان ها معتبر تر از دیگران هستند و وظیفه آنان این است که منتقد باشند. (صحاف زاده، ۱۳۸۴)
واضح است که پست مدرنیسم دیگر فقط یک مبحث مد روز نیست، بلکه پارادایمی فرهنگی است که شایسته ی مطالعه جدی است. علم اجتماعی مورد نظر مارکس و وبر نیز در کنار سایر مسایل به طور کلاسیک به کشف پیوندهای میان حوزه های فرهنگی و اجتماعی اختصاص داشته است.
اسکات لش در کتاب (جامعه شناسی پست مدرنیسم) پست مدرنیسم را به عنوان یک مفهوم علمی- اجتماعی یا فرهنگی تحلیل می کند وهدف وی این بوده که هم اعضای اجتماع علمی و هم طرفداران چپ و سیاسی را متقاعد کند که پست مدرنیسم را جدی بگیرند. واژه پست مدرنیسم برخی از دانشمندان جدی و روشنفکران را که گرایش به چپ دارند به سختی آزار می دهد. پست مدرنیسم بیش از همه درگفتمان زیبا شناختی ، گفتمان اخلاقی و گفتمان سیاسی محل مناقشه بوده است. (لش ، ۱۳۸۳)
تمایز خاصی که میان مدرنیسم و پست مدرنیسم وجود دارد و تا حدی اساسی تر از سایر تمایزات است این است که مدرنیسم باز نموده ها را مسئله انگیز می داند در حالیکه پست مدرنیسم واقعیت را مسئله دار می داند. (لش ،۱۳۸۳) چیزی که پست مدرنیسم آن را مسئله انگیز می داند ، فرایند دلالت گری یا سطح تصویر نیست یعنی نه باز نمود، بلکه خود واقعیت است. پست مدرنیسم را می توان بهعنوان نوعی حل مسئله درنظر گرفت یعنی به عنوان کاوش برای یافتن آرایش ها و نتایج و مضامین چگونگی تغییر شکل واقعیت .
مطالعه جامعه شناسی متضمن به دست آوردن آگاهی درباره خودمان ، جوامعی که در آن زندگی میکنیم، جوامع دیگری است که از نظر زمان و فضا با جوامع ما متفاوت هستند، نتایج مطالعات جامعه شناختی باورهای معمول ما را درباره خودمان و دیگران هم متزلزل می کند و هم غنی تر میسازد. در جامعه شناسی نه تنها باید جوامع موجود را در رابطه با یکدیگر مورد بررسی قرار دهیم بلکه همچنین می بایست گذشته و حال را مقایسه کنیم.
مفهوم فرهنگ همراه با مفهوم جامعه یکی از مفاهیمی است که در جامعه شناسی زیاد به کار برده میشود. فرهنگ عبارت است از ارزشهایی که اعضای یک گروه معین دارند، هنجارهایی که از آن پیروی می کنند وکالاهای مادی که تولید می کنند ارزش ها آرمان های انتزاعی هستند حال آنکه هنجارها اصول و قواعد معینی هستند که از مردم انتظار می رود آن ها را رعایت کنند. هنگامی که واژه فرهنگ را درگفتگوهای معمولی هر روزه به کار می بریم اغلب فرآورده های متعالی ذهن – هنر، ادبیات، موسیقی، نقاشی، را در نظر داریم مفهوم فرهنگ آن گونه که جامعه شناسان آن را به کار میبرند شامل این قبیل فعالیت ها و امور بسیار دیگری است. فرهنگ به مجموعه شیوه زندگی اعضای یک جامعه اطلاق می شود چگونگی لباس پوشیدن آن ها، رسم های ازدواج و زندگی خانوادگی ، الگوهای کارشان، مراسم مذهبی و سرگرمی های اوقات فراغت، همه را در بر میگیرد. همچنین شامل کالاهایی می شود که تولید می کنند و برای ان ها مهم است.
فرهنگ را می توان به لحاظ مفهومی از جامعه متمایز کرد، اما ارتباط بسیار نزدیکی بین این مفاهیم وجود دارد، فرهنگ به شیوه زندگی اعضای یک جامعه معین عادات و رسوم آن ها، همراه با کالاهای مادی که تولید می کنند. مربوط می شود. جامعه به نظام روابط متقابلی اطلاق می گردد که افرادی را که دارای فرهنگ مشترکی هستند به همدیگر مربوط می سازند . هیچ فرهنگی نمی تواند بدون جامعه وجود داشته باشد اما همان گونه هیچ جامعه بدون فرهنگ وجود ندارد. بدون فرهنگ، ما اصلا انسان، به معنایی که معمولا این اصطلاح را درک می کنیم، نخواهیم بود، نه زبانی خواهیم داشت که با آن مقاصد خود را بیان کنیم و نه هیچ گونه احساس خود آگاهی و توانایی تفکر یا تعقل (گیدنز، ۱۳۸۵)
به رغم برخورد ها و سوء تفاهم هایی که رخ داد، تهاجم فزاینده غربیها به سایر نقاط جهان به تدریج امکان درک وجوه اشتراک انسان ها را به عنوان یک نوع و نیز تغییر پذیری فرهنگ انسانی را فراهم آورد.(Hirst&Woolly,1982) چارلز داروین که به سمت کشیش انگلستان منصوب گردیده بود کتاب خود را درباره اصل انواع در سال ۱۸۵۹ پس از آنکه با کشتی سلطنتی بیگل به دور دنیا سفر کرد منتشر کرد و نظریه ای درباره تکامل انسان ها وحیوانات مطرح کرد که با همه نظریات پیشین به کلی متفاوت بود او مدعی بود که تداومی در جریان تکامل از حیوان به انسان کشف کرده است به نظر او ویژگی های ما به عنوان انسان ناشی از یک فرایند دگرگونی زیستی است که آغاز آن به منشاء حیات بر روی زمین یعنی به بیش از سه میلیارد سال پیش بر میگردد. بر طبق نظریه داروین ، تکامل نوع انسان در نتیجه فرایندی اتفاقی پدید آمده است. در بسیاری از ادیان از جمله مسیحیت ، حیوان ها و انسان ها مخلوق مداخله الهی پنداشته شده اند. نظریه تکاملی ، برعکس، تکامل انواع حیوان و انسان را عاری از هر منظوری می داند و تکامل نتیجه چیزی است که داروین آن را انتخاب طبیعی نامید. نظریه ای مانند نظریه تکامل و اندیشمندانی مانند داروین، مارکس و فروید را می توان پایگذاران نقد مدرنیته دانست.
گوناگونی فرهنگ انسانی بسیار چشمگیر است. ارزش ها و هنجارهای رفتار از فرهنگی به فرهنگ دیگر بسیار فرق می کنند و اغلب شیوه ای اساسی با آنچه مردم جوامع غربی (طبیعی) می پندارند، تفاوت آشکار دارند. هر فرهنگی الگوهای رفتار منحصر به خود را دارد که برای مردمی که از زمینه های فرهنگی دیگری هستند بیگانه می نماید. در میان دگرگونی رفتار فرهنگی انسان برخی ویژگیهای مشترک وجود دارند. هر گاه این ویژگی ها در همه یا تقریبا همه جوامع یافت شوند ویژگی های عام فرهنگی نامیده می شوند مانند زبان و شکل مشخصی از نظام خانوادگی …
قوم مداری[۴] پدیده ای است که در همه فرهنگ ها وجود دارد و برتر دانستن فرهنگ خودی است که در خیلی از جاها ابزار سلطه است کارکرد آن را می توان در ثابت ماندن و تغییر نکردن یا تغییر بسیار جزئی در یک فرهنگ دانست. این پدیده در سطح جامعه در خیلی از موارد باعث ایجاد روابط قدرت و سلطه می گردد و قشر بندی در یک جامعه را ایجاد می کند مثلا در یک جامعه، سیاهپوست ها وارد یک طبقه خاص وبالای جامعه نمی توانند بشوند.
این روابط سلطه در هنر در مدرنیسم به عینه وجود دارد به طوری که هنر مدرنیسم نخبه گرا است و در پست مدرنیسم سعی می شود این حالت از بین برود و راه حل پست مدرنیسم در مقابل این مسئله پلورالیسم یا کثرت گرایی است و درپست مدرنیسم دیگر بالاتر یا پایین تر بودن سلایق در هنر مطرح نیست.
روابط در یک جامعه را می توان به روابط اولیه به صورت روابط شخصی ، چهره به چهره و غیر رسمی و روابط ثانویه به صورت روابط غیر شخصی، رسمی و اداری تقسیم کرد. در جوامع پیش از مدرن روابط اولیه به صورت گروه های نخستین وجود داشته است ودر جامعه مدرن روابط اولیه کاهش می یابد.
امیل دورکهیم همبستگی اجتماعی را مطرح می کند و ان را به دو صورت مکانیکی و ارگانیک تقسیم می کند که همبستگی مکانیکی اشاره به مکانیسم خویشاوندی دارد و روابط بر اساس مکانیسم خویشاوندی است تقسیم کار پایین است و هنوز جامعه صنعتی نشده است و همبستگی ارگانیک سازمانی است. تولید و صنعت بر اساس تقسیم کار بسیار ریز و روابط به صورت سازمانی به وجود می آید.
ماکس وبر روی مسئله قدرت و اقتدار مطالعه می کند و مسئله بروکراسی را مطرح می کند قدرت به صورت توانایی واداشتن دیگران به کاری یاکنشی و اقتدار به عنوان قدرت دارای مشروعیت مطرح می شود. ماکس وبر مشروعیت را به سه صورت سنتی مانند جوامع سنتی، قانونی عقلانی مانند جامعه مدرن و کار سیماتیک تقسیم می کند. کارسیماتیک بدین صورت است که به دلایل شخصیتی است که عده ای از شخصی پیروی می کنند و این مسئله موروثی نیست و در نسل بعد به یکی ازدو حالت سنتی و عقلانی ادامه می یابد.
کارل مارکس روش تولید را به دو دسته فئودالیسم و کاپیتالیسم تقسیم می کند.
گذر از جامعه پیش از مدرن به جامعه مدرن را می توان به سه دلیل عمده انطباق تدریجی که شامل صنعتی شدن به واسطه انقلاب صنعتی، شهرنشینی و گسترش دیوان سالاری است و اصلاحات و انقلاب که این نیز شامل انقلاب های (۱۷۷۶) آمریکا، (۱۷۸۹) فرانسه، پیوریتنی ها و کرومول (۵۸ تا ۱۶۵۰ ) است دانست. پس از این گذار می توان جامعه پیش از مدرن را با خصوصیات روابط اولیه، گروه های اولیه، همبستگی مکانیکی، قدرت سنتی وروش تولید فئودالیسم و جامعه مدرن را با روابط ثانویه ، گروه های ثانویه، همبستگی ارگانیک، قدرت قانونی – عقلانی و روش تولید کاپیتالیسم معرفی کرد.(یگانه،۱۳۸۶)
داروین با مطرح کردن اینکه انسان جزء روند تکامل است همان طور که در قبل به آن اشاره کردیم مارکس با طرح ارزش اضافی و فروید با مطرح کردن ناخودآگاه در قرن ۱۹ به نوعی سردمداران نقد مدرنیته محسوب می شوند.
پس از جنگ جهانی اول (۱۹۱۷) قرن ماشین آغاز می شود. ارزشهای مدرنیته مانند لیبرالیسم، آزادی خواهی، حقوق و آزادی فردی ریشه در روشنگری داشتند. که می توان ریشههای ایجاد این روشنگری را در اصلاحات (۱۵۰۰) ، پروتستانیسم (۱۵۱۷)، انقلاب پیورن ها (۱۶۶۰) و انقلاب (۱۶۸۸) دانست. کوبیسم در سال ۱۹۰۷ و سورئالیسم در سال ۱۹۲۴ آغازی برای نقد عقلانیت مدرنیته در حیطه هنرمحسوب می شدند بعد در سال های (۱۹۴۵-۱۹۳۵) و جنگ جهانی دوم هنرمندانی مانند هوفمان هر چه بیشتر به سوی انتزاع رفتند که در سال های ۱۹۶۰ اوج این انتزاع را در کارهای سارتر می بینیم بعد از ۱۹۷۵ حرکتی جدید درهنر در حال شکل گیری بود که در سال ۱۹۷۷ با چاپ کتاب چارلز جنکز حرکت پست مدرنیسم به صورت واکنشی در برابر حرکت های قبل از خود آغاز شد.
در ادامه بحث مناسبت دارد مدرن شدن را به طور تقریبی به سه مرحله(ابتدایی)،(دینی- مابعدالطبیعی) و (مدرن) تقسیم کنیم. این دوره بندی از پیاژه اخذ شده و با روان شناسی رشد متناظر است. توجه نظامند و عمده به مدرن شدن فرهنگی بر حسب فرایند تفکیک اولین بار در نوشته های دوران کمال فکری هگل درباره زیبایی شناسی ظاهر شد. در این جا باید به اجمال گفت که فرهنگ و امر اجتماعی در جوامع ابتدایی هنوز تفکیک نشده اند در واقع، دین و مناسک آن جزء لاینفک امر اجتماعی اند. امر مقدس در امر نامقدس درون ماندگار است و دیگر اینکه طبیعت و امر روحی در جاندار انگاری و توتمیسم به هم آمیخته اند. نقش جادوگر بیانگر فقدان تمایز بین امر این جهانی و آن جهانی است و وظایف کاهنان هنوز متمایز و تخصصی نشده است. (لش، ۱۳۸۳)
مدرن شدن در مرحله دوم ، (مرحله دینی – ما بعد الطبیعی) تفکیک امر فرهنگی از امر اجتماعی و امر مقدس از امر نامقدس را در ادیان جهانی به بار می آورد. ظاهر امر این است که امر تفکیک عوالم روحی از عوالم اجتماعی، در مسیحیت بیش از ادیان شرقی ودر مذهب پروتستان بیش از مذهب کاتولیک است. به علاوه مدرن شدن در این مسیر، در استقلال فرهنگ دنیوی رنسانس از فرهنگ دینی و در تفکیک سه گانه و کانتی قرن هجدهم بین قلمروهای نظری و اخلاقی و زیبایی شناختی رخ می دهد. این تفکیک و استقلال یابی امکان گسترش(رئالیسم)را هم در هنر و هم در معرفت شناسی فراهم می آورد.
رئالیسم زیبایی شناختی تنها بر اساس وجود سه نوع مقدم تفکیک، به شرح زیر، امکان پذیر است:
امر فرهنگی باید قلمروی جدا از امر اجتماعی به وجود آورد. رئالیسم زیبایی شناختی بر اساس مقدم دانستن امکان (بازنمایی) بنا شده است که در آن ذاتی باید ذات دیگری را باز نماید. رئالیسم زیبایی شناختی متضمن جدایی امر زیبایی شناختی از امر نظری است. یعنی مشخصا باید روشن شود که باز نمودها در نقاشی وادبیات ، به آن نحو که قضایا یا مفاهیم در علوم صادق اند صادق نیستند. رئالیسم زیبایی شناختی متضمن جدایی فرهنگ این جهانی از فرهنگ دینی و حاوی قرار دادهای فرهنگ این جهانی برای صورتهای هنری است. (رئالیسم روایتی) نیز حاصل تفکیک جهانی بینی علمی از جهان بینی دینی است. رئالیسم معرفت شناختی نیز که وجود ایده ها و مفاهیمی را مفروض می گیرد که تصویری کمابیش حقیقی از واقعیت ارائه می دهند، مبتنی بر تفکیک در فرایند مدرن شدن است. (لش، ۱۳۸۳)
حاصل تفکیک و استقلال یابی بیش تر، مدرنیته ای تمام عیار است. در دوره مدرن هر حوزه ای واجد چیزی می شود که وبر آن را Eigengesetzlichketi می نامید یعنی هر حوزه ای خود قانون گذار می شود. این بدان معناست که حوزه ها خود قرار دادها و شیوه ارزشگذاری را می پرورانند یعنی ارزش درون حوزه ای فرهنگی بستگی دارد به این که تا چه حد می توان به کمک هنجارهای خود آن حوزه به سنجش ابژههای فرهنگی موجود در آن اقدام کرد. از همین رو، ارزش قضایا در حوزه نظری بیش تر به جهت آوری ها و ارائه شواهدی در تائید آن قضایا یا منوط است که در (گفتار نظری) به آن ها استشهاد می شود. کم تر بستگی دارد. به این که آن قضیه چه میزان از واقعیت را باز می نماید. ارزش در حوزه زیبایی شناختی نه باز تولید امر واقع، بلکه،چنان که کلمنت گرینبرگ گفته است، نتیجه به فعل درآوردن نظام مند امر بالقوه در ماده زیبایی شناختی مفروضی است. بدین سان مدرنیسم تمام عیار در حوزه های زیبایی شناختی، اخلاقی – علمی و نظری – این سه گانه را وامدار هابرماس هستیم – به معنی گسست از (بنیاد گرایی) است. بنیاد گرایی در تقابل با خود یا قانونگذاری خود فرمان است. قانون گذاری این یک، دگر فرمان، یعنی مبتنی بر (نمونه) ای جهانشمول غیر از خود است مثل طبیعت یا عقل یا امر واقعی یا خدا. بدین سان در مدرنیته در حوزه های نظری و زیبایی شناختی، دیگر قانونگذاری دگر فرمان مبتنی بر (امر واقعی) وجود ندارد. اگر مدرن شدن فرهنگی، فرایندی مبتنی بر تفکیک بود پست مدرن شدن فرایندی است مبتنی بر تفکیک زدایی. در یک پارادایم فرهنگی مفروض چهار جزء اصلی وجود دارد. این چهار جزء عبارتاند از : (۱) رابطه ای که بین انواع ابژه های فرهنگی تولید شده بود دارد- یعنی ابژه های زیبایی شناختی ، نظری، اخلاقی و غیره (۲) رابطه ای که بین امر فرهنگی به طور کلی و امر اجتماعی وجود دارد (۳) اقتصاد فرهنگی که عناصر آن به ترتیب عبارتند از شرایط تولید و مصرف، نهادهای فرهنگ، شیوه گردش کالا و خود محصول یا کالای فرهنگی، (۴) شیوه دلالت، یعنی رابطه بین دال و مدلول و مصداق . اگر مدرن شدن به معنی تفکیک میان تمام موارد یادشده بالا باشد. پست مدرن شدن عبارت است از تفکیک زدایی در هر کدام از این چهار جزء.
پست مدرنیست ها، برتری و تفوق عصر حاضر را بر عصر گذشته و برتری عصر مدرن را بر عصر پیش از مدرن به زیر سوال می برند.(Vattimo,1988)قوم شناسی پست مدرن حقیقت را پیشنهاد نمیکند ولی بدون محتوا نیست. این قوم شناسی (تفسیری، تجربی، مکالمه ای و چند صدایی) است. آمادگی پذیرش ، گفتگو، گوش دادن و صحبت کردن با دیگری را دارد. تناقض، اسطوره، معما و اسرار آن را آشکار می کند. نشان دادن، متذکر شدن، اشاره کردن، فرخوانی یا دعوت به حضور را تشویق و ترغیب می کند، نه این که ساختار تئوری و حقیقت تقریبی را بنا نماید. (تایلر، ۱۹۸۴)
همه آن چیزهایی که می تواند در قوم شناسی پست مدرن ارائه شود، بومی، تخیلات تکه تکه شده و قصه های یک شخص است. در این نگرش، قوم شناسی (قصه و افسانه ی متقاعد کنند و یا ((شاعرانه)) است.(تایلر، ۱۹۸۴)
نورمن دنزین می گوید من پست مدرنیسم را به عنوان فرمی برای تئوری اجتماعی و هم به عنوان دوره ای در تفکر اجتماعی تعریف می کنم. او تئوری اجتماعی پست مدرن را با فاکتورها زیر مجسم می کند: عزیمت از تئوری هایی که سیستم های با شکوه و بزرگ که مفهوم می دهند به جامعه به عنوان یک کلیت، تسلط رسانه بر فرهنگ جهان، حرکت به تئوری های مربوط به پدیدار شناسی و تئوری های منتقدانه بارت، دریدا ادراک افراطی از زبان و فلسفه زبان شناسی و پراگماتیسم ، نقد دانش علمی و واقع گرایی در سرمایه داری اخیر، نقد سوژه در تئوری اجتماعی، برگشت به وسیله مناسب به عنوان مشکل تئوری مرکزی ، نگرانی از متلاشی شدن (علم، هنر، مذهب) در زندگی روزمره ، درخواست تصورات جدید از اجتماع، زبان، موضوعات بشری، بی اعتمادی عمیق به دلایل و علم به عنوان نیروهایی که بتوانند مدینه فاضله ای را بر پایه موافقت و رضایت عموم بسازند که در آن ارتباطات معقول و منطقی و آزادی بشر وجود دارد.(Denzin,1986)
تئوری پست مدرنیسم در دهه های اخیر آشکار شد که ابتدا در آمریکا در رقص و معماری با ایجاد تحولات و پیشرفت ها تعریف می شد. در سال ۱۹۷۰ پست مدرنیسم به وسیله کارهای لیوتار، بودریار و عموما فرا ساختار شکنان به اروپا راه پیدا کرد.
دوره ای که پست مدرنیسم در تئوری اجتماعی وارد شد اواخر ۱۹۶۰ تا اواسط ۱۹۷۰ بوده است. تئوری پست مدرنیسم پیشنهاد می دهد که فرهنگ می تواند درک و خیالی باشد. از مجموعه اسطوره ها در بین سیستم ارتباطی تا زمان کوتاهی فرهنگ واقع بینانه خوانده شد و گسترش فرهنگ تجربه ها را بوجود آورد.
همانطور گفتیم از نام آوران در این زمینه بودریاراست که تفکرات وی به وسیله چهار فصل کلیدی قابل بررسی است: صورت خیالی، رسانه گروهی، نشانه، ارتباط. صورت خیالی صورت ظاهری تصورات است که آن ها را باور کردنی می کند و می تواند حقیقت را پنهان کند او کتاب صورت خیالی خود را با این بیان آغاز می کند (صورت خیالی هیچ وقت چیزی نیست که حقیقت را پنهان کند این حقیقت است که پنهان می شود پس ابدا و اصلا وجود ندارد) به نظر او زندگی مدرن به وسیله قدرت صورت خیالی تعریف می شود قدرت نشانه ها و تصورات است که زندگی روزمره سرمایه داری را جبران می کند.
بودریار چهار بخش تاریخی فرهنگ غرب را توصیف می کند. فئودالیسم : که نشانه هایشان منطبق با حقیقت در حال گسترش است، دوران جعلی، که از رنسانس تا انقلاب صنعتی ادامه پیدا می کند، دوان تولید: که نقشه مسلط بر مکان صنعتی بوده است، دوان صورت خیالی : که حکمفرما به مرحله معاصر زندگی وی است.(Denzin,1986)
بودریاراز چهار زمان تاریخی خودش دفاع می کند: اول قبل از رنسانس که دوره فئودال است که پویایی اجتماعی اندکی وجود دارد ودر آن زمان وضوح نشانه ها به صورت کلی وجود داشت و هر علامت و نشانه به موقعیت و الگو اجتماعی خودش ارجاع داده می شد. دوم دوره رنسانس که دیگر نشانه ها الزاما به سیستم طبقه بندی اجتماعی مشخص و خاصی ارجاع داده نمی شدند ودر این زمان نشانه های قرار دادی ظاهر شدند در این زمان بودریار بحث در مورد وجود مکتبی حرکتی به سوی ایدئولوژی سیاسی آزادی که انتقال دهنده ارزش ها و نشانه ها از مرتبه ای به مرتبه دیگر است را آغاز میکند این برای یک مرتبه تقلید کردن یا وانمود کردن ارزشهای مرتبه دیگر را ممکن می سازد و این باعث تکثیر نشانه ها و ارزش ها، می شود که همان مد است. سوم انقلاب صنعتی و هل دادن اشتباهات رنسانس در دوره ای است که در آن نشانه ها بدلی و جعلی شدند در این زمان تولیدات انبوه بوسیله ماشین ها صورت می گرفت. دوره صنعتی آینه ای از تولیدات را تولید می کند که در آن بشر وادار می شود باور کند که کار و بخش تعریف کننده ارزش آن است و در این زمان ایدئولوژی مانند مارکسیسم سازمان داده می شود که بشر را به عنوان تولید کننده به بشر به عنوان وجود معنوی ارتباط می دهد. چهارم در دوره باز تولید مادر سومین دوره فرا فئودال هستیم که تمام دوره تولیدات بوسیله تظاهر موثر اداره می شوند. این دوره پست مدرن است اینجا یک حقیقت اصلی وجود دارد که شیء و نشانه آن را به هم ارجاع می دهد. این دوره فرا واقعی است. دیزنی لند مدل کاملی برای نشان دادن این است که چگونه تصورات پیشرو و ظواهر به هم پیچیده میشوند. دزدان دریایی وجود دارد، دنیای آینده ، دنیای قصرها، دنیای رباط ها دنیایی که ارزش های آن برای ما متعالی است قابل باور می شود و برای بیننده، وانمود و ظاهر می شود.
سومین مرحله از محتویات صورت خیالی تجربه پست مدرنیسم است. این فرمی از سازمان اجتماعی که در آن سیاست، اقتصاد، فرهنگ و رسانه گروهی یکی پس از دیگر به وسیله تکثیر و ازدیاد نشانه ها و کد ها باز تولید می شوند را تشکیل می دهد.
دومین مسئله رسانه گروهی است ، رسانه عموم و همگان را وسیله و هم باطل ازحقیقت و واقعیت آماده می کند و رسانه فرا ارائه ای از اطلاعات است. رسانه زمانی که هیچ ارتباطی هدف آن نیست ارتباط را جعل می کند و می سازد. اطلاعات به صورت وسیله مناسبی در دوران حاضر درآمده اند که رسانه اطلاعات مصرفی را خلق می کند. رسانه مدل های وانمود سازی شده این دوره را منع می کند خلق می کند و به گردش در می آورد و عقاید عمومی که باعث ارتباط این صدای جهانی است را اجتماع کنترل می کند.
و حال در مورد نشانه، ساختار داخلی نشانه شرایط اقتصادی و سیاسی را اداره می کند دلالت کننده و دلالت شونده به عنوان دو وجه نشانه منطبق می شوند با دو وجه یک کالا یعنی ساختار نشانه و کالا یکی است واین دو جدانشدنی هستند. مانند Television , T.V کالای جهانی پست مدرن اطلاعات است و چیزی که مصرف می شود کالانیست بلکه نشانه است و دنیای نشانه چیزی نیست جز سایه و فرا واقعیت هایی وانمود شده از حقیقت که الان به صورت تولیدات انبوه در آمده اند. منطق اجتماعی در حال حاضر بر تولید و مصرف اشیاء حکم فرما است. این منطق بر چهار مفهوم از ارزش میچرخد. بکار بردن ارزش، مبادله ارزش، ارزش نشانه و مبادله سمبلی، اشیاء الگوهای تجربی درازی در جهان نداشته اند بجز اینکه به وسیله نشانه تسخیر شدند. اشیاء خالص اسطوره ها هستند. (Denzin,1985)
به وسیله رسانه بانشان دادن فرا واقعیت و پنهان کردن و پاک کردن واقعیت ما شاهد یک ارتباط فانتزی هستیم.
توده مردم چیزی است که توسط جامعه شناس مورد بررسی و آزمون قرار می گیرد نه آن چیزی که توسط رسانه ها نمایش داده می شود. توده مردم دچار فقدان تبلیغات تاریخی هستند آن ها در فرهنگ توده غرق شده اند به وسیله مد بلعیده شده اند ودر سیستم در لایه بندی اجتماعی که بر پایه الگوهای سمبلیک که به وسیله امکانات اقتصادی تعیین می شود استوار است همکاری می کنند.تاریخ نشان می دهد که فضای خصوصی مانند خانه توسط رسانه تقسیم می شود. زمانی که از تلویزیون اخبار پخش می شود تمام جهان یک می شود و عمومی می شود دیگر مهم نیست که یک نفر در خانه اش است توسط تلویزیون خود با جهان یکی شده است و خانه به صورت یک وانموده برای حقیقت در می آید. بیشتر رویدادهای خصوصی به رسانه ها غذا می دهند و آن ها را تغذیه می کنند این وضعیت وخامتی از تجربه را تولید می کند اطلاعات در مورد آدم ها الان درارتباط با اطلاعات بانک ها ، بیمارستان، امنیت اجتماعی … است و تقسیم بین فضای عمومی و خصوصی از بین رفته است.(Denzin,1986)
دیدگاه بدون شایعه و حاشیه پر از ارتباطات عاقلانه بر پایه دانش و عقل توسط لیوتار رد می شود. لیوتار بحران را در تولید و توزیع دانش علمی در جامعه کامپیوتری شده مدرن می داند. نقد لیوتار به مرکزیت دانش و تولیدات آن است.
لیوتار سعی در نمایش دادن جریانی در پست مدرن دارد که از هسته بحران مشروعیت جدا می شود، بحث لیوتار را می توان به پنج بخش تقسیم کرد: دانش و مشروعیت در جوامع پست مدرن، بازی های زبانی و علم پست مدرن، طبیعت قراردادهای اجتماعی پست مدرنیسم ، نقد هابرماس، در نظر گرفتن اینکه پست مدرنیسم چیست؟ که به طور مختصر هر بخش را شرح میدهیم.
-
- دانش، مشروعیت در جوامع پست مدرن: پست مدرنیسم لحظه متفاوتی در سازماندهی اقتصادی اجتماعی جامعه است. سرمایه داری جامعه رسانه ای را تولید کرده است و جامعه دیوان سالاری به وسیله مصرف و کامپیوتری شدن دانش کنترل می شود که این مسئله باعث تولید بحرانی در مشروعیت علم، تکنولوژی و جامعه شده است.
-
- حکایت ساختارهای قانونی گذشته بر دو اسطوره استوار است : این باور که دانش می توان بشریت را رها کند (انقلاب فرانسه) ، و باور اینکه در دانش اتحاد وجود دارد و این اتحاد در دانش، فهم عاقلانه از بشر، طبیعت و جامعه است. لیوتار با این موضوع که اسطوره ها فرو ریخته اند مخالفت می کند.
علم پست مدرن که لیوتار از آن یاد می کند تمایل شدیدی به زبان و تئوری های بازنمایی نشان می دهد. او از رئالیسم پدیدار شناسی به دلواپسی برای تئوری هایی که عدم باز نمایی دارند حرکت کرده است. علم هایی که با زبان در ارتباط هستند آواشناسی، تئوری های زبان شناسی، مشکلات ارتباطی، تئوری های مدرن ، جبر و انفورماتیک، کامپیوترها و زبان هایشان ، مشکلات ترجمه و اطلاعات بانکی . علم امروز خودش را به وسیله Paralogy قانونی میکند یعنی تولید دانشی که دانستی های قبلی را تحلیل می کند و به وسیله حکایت های جدید مشروعیتی را جستجو می کند که واقعیت گرا است بدین صورت دانش جدید برای دوره زمانی محدودی که به وسیله یک کشف بی ثبات جدید دیگر عقب زده شود کار می کند . بنابراین Paralogy نشان دانش پست مدرن است.
- بازی های زبانی و دانش پست مدرن : توسط مفهومی شدن علم پست مدرن از طریق روش های قبل لیوتار توانست فلسفه های اخیر زبان و واقعیت گرایی را به مدل خودش ربط دهد. او اعلام کرد که بازی های زبانی به صورت مدلی برای علم پست مدرن درآمده اند. واقع بینی زبان استفاده از آن در موقعیت صحبت کردن است و درک آن بین فرستنده و گیرنده این مسئله را بر آن داشت که پیشنهاد متضادی به عنوان (مشاجرهای) Agonistic را به عنوان نوعی از دانش و قرار داد اجتماعی عرضه کند.لیوتار دو نوع از دانش را متمایز کرد: دانش روایی دانش علمی و بازی زبانی روایی که تکیه آن بر شایستگی نقشهاست که کاملاً و به طور خالص قابل روئت نیستند ولی وابسته به قول و تعهد هستند و علمی که مساوی با دانش علمی نیست منطبق ساختار زبان روز مره ای است که به عنوان عضوی از جامعه استفاده می کنیم.
دانش روایی شامل: اسطوره ای، ایدئولوژی، فولکولورها است که ماده نپخته ای برای قردادهای اجتماعی است: دانش روایی قدرت خودش را همراه دارد و گذشته را به امروز متصل می کند. دانش علمی بازی های زبانی را احتیاج دارد تا قابل تفکیک و استثناء از بقیه باشد. دانش علمی، دانش روایی را نامرغوب می داند با اینکه دانش روایی نیز تحریکات دانش علمی را متحمل شده است.
لیوتار معتقد است که علم در دوره پست مدرن نمایش دهنده کشش بنیادی بین فرم های روایی و علمی آن است. علم امروز زمانی که سعی می کند خودش را در چشم عموم مشروعیت ببخشد تقاضای روایی را دارد. به طور واقع بینانه ، علم پست مدرن قدرت جدیدی از دولت و دانشگاه را برای تبدیل کردن مردم به قهرمانان طلب می کند. علم پست مدرن تحت هجوم بازی های زبانی دانش روایی قرار گرفته است.
-
- قرار دادهای اجتماعی پست مدرنیسم: لیوتار باز تولید مشکلات کامپیوتری شدن علم در جامعه پست مدرن را مطرح می کند. علم پست مدرن در قلمرویی افتاده است که توسط مدیران، ماشین ها، اطلاعات بانکی ، آرشیو ها و کتابخانه ها اداره می شود . چه این تقسیم ها درست باشد چه غلط مشکل مرکزی فرم جدید سازماندهی اجتماعی به صورتی است که بازی های زبانی ستیزه جو مسلط هستند. در این محدوده شخص وجود پیدا می کند در اساس رابطه ای که الان بیشتر از هر وقت دیگر پیچیده و سیال است.
بازی های زبانی متعدد (سیاسی، اقتصادی، سکسی، تعاملی) در حال حاضر در میان بیوگرافی اشخاص بازی می کنند. ذخیره کردن دانش در مورد هر شخص خستگی ناپذیر است. کامپیوتری شدن جامعه همراه با واقعیت گرایی جامعه که الان در مرحله Paralogy به خود مشروعیت میبخشد بازی های زبانی ناجوری را تولید می کند که رضایت عمومی را به مبارزه می طلبد.