شاهد این تفسیر همان است که در داستان نوح پیغمبر که شبیه داستان اشراف قریش است آمده در آن جا که قوم نوح به او مىگویند: «أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ»: ما به تو ایمان بیاوریم در حالى که افراد بىسر و پا از تو پیروى کردهاند، نوح در جواب مىگوید: «وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ»: من چه اطلاعى از اعمال آنها دارم؟ حساب اعمال آنها بر خدا است اگر بدانید و من نمىتوانم آنها را که اظهار ایمان کردهاند از خود برانم.
نتیجه این که وظیفه پیامبر(ص) آن است که هر فردى را که اظهار ایمان کند بدون هیچگونه تفاوت و تبعیض از هر قشر و طبقهاى که باشد بپذیرد، چه رسد به افراد پاک دل و با ایمانى که جز خدا نمىجویند و تنها گناهشان این است که دستشان از مال و ثروت تهى است و آلوده زندگى نکبتبار اشراف نیستند.[۶۶۲]
۴-۱-۳-۶) تمسخر:
یکى از راههاى تسلط دشمن بر انسانها خوار نمودن و تحقیر آنان است، زیرا که هرگاه انسان به خود اعتماد به نفس نداشته باشد و ایمان به خدا در قلبش رسوخ نکرده باشد، دیگران از خلأ حاکم بر وجود او استفاده کرده، افکار خود را به او القا مىنمایند و به این وسیله او را مقهور خود مىکنند. کفار و مستکبران همیشه از این روش بهره برده انسانها را در سطح پایینى از فکر و اندیشه نگهداشته و حتى با انواع وسایل آنان را به نادانى سوق داده اند تا در حالت بىخبرى و غفلت از واقعیتها، ارزشهاى دروغین را جایگزین ارزشهاى والاى انسانى نمایند و بر سلطه و پیشوایى ظالمانه خود ادامه دهند و از توان، افکار و دارایىهاى مردم به نفع دنیاى خود استفاده نمایند.
دشمنان، افراد پاکدل و حقطلب و حقیقتجو را که با مشاهده آثار حقانیّت در دعوت پیامبر اسلام(ص) و محتوای تعلیمات او سر تعظیم فرود آوردهاند، را به سفاهت و نادانی متهم می کنند. چنین اتهاماتی بر گروندگان حق و حقیقت شیوه منحصر به گذشته نیست؛ بلکه در همه زمانها از آن استفاده میگردد. در طول تاریخ انبیاء کراراً میبینیم که یکی از حربههای دشمنان خدا در مقابل آنها، استفاده از حربهی«سُخریه» بوده است و آیات قرآن کریم مکرّر این موضوع را منعکس کرده است از جمله: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُونَ وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ»[۶۶۳]: بدکاران (در دنیا) پیوسته به مؤمنان مىخندیدند و هنگامى که از کنارشان مىگذشتند آنان را با اشاره تمسخر مىکردند و چون به سوى خانواده خود بازمىگشتند مسرور و خندان بودند و هنگامى که آنها را مىدیدند مىگفتند: اینها گمراهانند!
مجرمین و بدکاران چون اهل ایمان را به بینند برایشان میخندند و مسخره می کنند و چون گذر کنند به چشم طعن و استهزاء به مؤمنین بنگرند و چون بازگردند به سوى اهل خود با شوخى و مزاح و شادى و بازى به نکوهش مومنین پردازند و زمانىکه مؤمنین را به بینند،گویند: اینان به حقیقت مردم گمراهى هستند. و حال آنکه ما بدکاران را موکل و نگهبان مؤمنین نگردانیدیم، محمّد بن عباس ذیل آیه فوق از ابن عباس روایت کرده چون امیرالمؤمنین (علیه السّلام) از نزدیک منافقین میگذشت حضرتش را سخریه و استهزاء مینمودند و میگفتند: این آن کسى است که محمّد (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) از میان اهل بیت خود او را به ولایت و امامت برگزیده و اختیار کرده. روز قیامت درى میان دوزخ و بهشت باز می شود، منافقین مشاهده می کنند که امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در بهشت بر سریرى تکیه نموده به آنها میگوید: به جانب من آئید چون میخواهند به طرف حضرتش بروند آن در بسته شود. به این طریق آن حضرت ایشان را استهزاء می کند« فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ عَلَى الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ»؛ پس امروز که روز جزا است اهل ایمان هم به کفار می خندند و استهزاء می کنند و بر تخت هاى عزّت تکیه کرده و دوزخیان را مشاهده می کنند.[۶۶۴]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در آیه سی، دوّمین برخورد زشت آنها را بیان کرده، مىفرماید: «و هنگامى که از کنارشان مىگذشتند آنها را با اشاره تمسخر مىکردند» و با این علامات و اشارات مىگویند: این بىسر و پاها را ببینید که مقربان درگاه خدا شدهاند. این آستین پارهها و پا برهنهها را تماشا کنید که مدّعى نزول وحى الهى بر خودشان هستند! و این گروه نادان را بنگرید که مىگویند استخوان پوسیده و خاک شده بار دیگر به حیات و زندگى برمىگردد و امثال این سخنان زشت و بىمحتوا.[۶۶۵]
نویسندهی تفسیر پرتویی از قرآن، ذیل آیهی سی و یک و سی و دو این سوره چنین مینویسد: این خوشحالى و سرخوشى گویا در مقابل ناخوشى و گرفتگى آنها، گاه بر خود و رو به رو شدن با مؤمنین است. براى تبهکارانى که به آلودگى خوى گرفته و در بند تقالید گرفتارند و دید وسیعترى ندارند، منطق و عمل و چهره مردان با ایمانى که از خوشیهاى مألوف روى گردانده و پاى ایمان خود ایستاده و به هر رنجى تن می دهند، شگفتانگیز و نگران کننده است و بسا اندیشه تردیدآمیزى در ضمیرشان رخ نماید که شاید گفتهها و بیمها و وعدههاى آنها راست آید. ولى اینگونه اندیشههاى متضاد دیر نمىپاید و خوى به تقالید و عادات، به زندگى عادیشان میکشاند و به سوى اهلشان برمیگرداند، در محیط آرام و مأنوس زندگى با زن و بچه و کسان مانند خود دودلى و نگرانى و اندیشه سود و زیان و مسیر اجتماع و انسان که چهره مردان با ایمان بر فکرشان سایه افکنده بود، از میان میرود و در اندیشه خود احساس به امنیت و ثبات مینمایند و مؤمنان را به مسخره میگیرند و خندههاى مستانه راه مىاندازند.
چهره مردان حق و با ایمان و دعوت و رسالت آنها به همان اندازه که اشخاص آماده را به سوى تحرّک و تحوّل روحى و خلقى و نوسازى فکرى و خلقى و اجتماعى پیش میبرد، در مجرمین مرتجع اثر عکس دارد و اینها با روبه رو شدن با دعوت آنان به سکون و تحفّظ و انقلاب معکوس برمیگردند: وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ: این مجرمین که راهى جز گناه و ستمگرى و ستمکشى در پیش ندارند و به بندهاى عادات و تقالید گمراه کننده گرفتارند، چون مؤمنین را بنگرند که اینگونه عادات و قید و بندهاى ناهنجار را گسیخته و از پردههاى کفر و شرک بیرون آمدهاند، گویند این گروه گمراهانند![۶۶۶]
۴-۱-۳-۷) اعزام عوامل نفوذی و جاسوسی:
دشمنان زمانی که احساس کردند، که به علل گوناگونی نمی توانند به طور مستقیم علیه طرفداران حق و حقیقت وارد عمل گردند در اینجاست که با اعزام عوامل نفوذی و گسیل داشتن جاسوسانی، مبارزه را به گونه ای غیر مستقیم شروع می کنند. قرآن کریم در اینباره میفرماید:« لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَهَ وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»[۶۶۷]: اگر آنها همراه شما (به سوى میدان جهاد) خارج مىشدند، جز اضطراب و تردید، چیزى بر شما نمىافزودند و به سرعت در بین شما به فتنهانگیزى (و ایجاد تفرقه و نفاق) مىپرداختند و در میان شما، افرادى (سست و ضعیف) هستند که به سخنان آنها کاملًا گوش فرا مىدهند(یا جاسوس)[۶۶۸] و خداوند، ظالمان را مىشناسد.
در شأن نزول این آیه نوشتهاند: درباره منافقان نازل شده است، جریان چنین است: زمانى که حضرت رسالت، پنهانى براى جنگ تبوک از مدینه خارج شدند در محلى به نام «ثنیه الوداع» فرود آمدند و عبد اللّه بن ابىّ با دوستان خود در «ذى حده» که پائینتر از «ثنیه الوداع» است منزل گزیدند، این دو مکان فاصله زیادى با یکدیگر نداشت. هنگامى که پیغمبر اکرم از آنجا به سوى تبوک روان شدند، عبد اللّه ابن ابى با دیگر منافقان که اهل شک بودند، از آنجا تخلف کردند و به مدینه بازگشتند. پس اللّه تعالى براى اینکه فرستاده خود را تسلى دهد و او را در سختیها امر به صبر کند، آیه «لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا» را فرو فرستاد.[۶۶۹]
در این آیه خداوند به مسلمانان هشدار میدهد که، مراقب باشید «افراد ضعیف الایمانى در گوشه و کنار جمعیّت شما وجود دارند که زود تحت تأثیر سخنان این گروه منافق قرار مىگیرند» (وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ). و یا اینکه در میان شما افرادى هستند که براى منافقان جاسوسى مىکنند. بنابراین وظیفه مسلمانان قوى الایمان آن است که مراقب این گروه ضعیف یا جاسوس باشند.[۶۷۰]
صاحب تفسیر نسفی « سمّاعون» را به معنیِ جاسوس گرفته است و مینویسد:«وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ
یعنی در میان شما جاسوسان ایشانند».[۶۷۱]
۴-۱-۳-۸) تضعیف روحیه مسلمانان:
دشمنان برای تضعیف روحیّهی مسلمانان، از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمیکنند. برنامههایی از قبیل پخش شایعات، ایجاد جوّ رعب و وحشت و وسوسهها و القائات شیطانی، همگی در راستای اجرای این توطئه میباشند. قرآن کریم در اینباره میفرماید: «الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ»[۶۷۲]: اینها کسانى بودند که (بعضى از) مردم، به آنان گفتند: «مردم [لشکر دشمن] براى (حمله به) شما اجتماع کردهاند از آنها بترسید!» اما این سخن، بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را کافى است و او بهترین حامى ماست.»
طباطبایی ذیل این آیه مینویسد: کلمه « ناس» به معناى افرادى از انسان است، اما نه از هر جهت، بلکه به این جهت افرادى از انسان را ناس مىگویند که از یکدیگر متمایز نیستند، (و گوینده کارى به تمایز و خصوصیات افراد ندارد) و در آیه شریفه کلمه ناس دو بار آمده که ناس اول غیر ناس دوم است، منظور از ناس اول منافقین و منظور از ناس دوم دشمنان است، منافقین که از یارى اسلام مضایقه کردند به منظور اینکه مسلمانان را هم از رفتن به جنگ باز بدارند و سست کنند، به ایشان گفتند: ناس یعنى مشرکین جمعیت بسیارى براى جنگ با شما جمع کردهاند، معلوم مىشود ناس دوم مشرکین و ناس اول أیادى و جاسوسانى هستند که مشرکین در بین مؤمنین داشتند و از ظاهر آیه برمىآید که این جاسوسان عدهاى بودهاند، نه یک نفر و همین آیه مؤید آن است که آیات شریفه مورد بحث درباره داستانى نازل شده که بعد از پایان جنگ احد پیش آمد، که رسول خدا (ص) با بقیه اصحابش، مشرکین را تعقیب کرد.[۶۷۳]
نویسنده تفسیر آسان مینویسد: منظور از کلمه «النَّاسُ»، چنانکه امام محمّد باقر و امام جعفر صادق (علیهما السّلام) فرمودهاند: نعیم بن مسعود اشجعى است و بنا به قولى: همان سوارانى میباشد که ابو سفیان به وسیله آنان براى رسول خدا پیغام داد و آن حضرت را تهدید نمود و مقصود از جمله «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ» که ترجمه شد بنا بر قول اکثر مفسرین: ابو سفیان و یارانش میباشد. یعنى اى مسلمین! از ابو سفیان بترسید.[۶۷۴]
۴-۱-۳-۹) تبلیغات سوء:
دشمنان عصر رسالت از این حربه بسان رجال سیاست امروز بهره میگرفتند و در سایهی اثرپذیری گروهی میتوانستند روحیّهها را سست کنند و از این طریق توازن قدرت اسلام و شرک را در منطقه حفظ نمایند. بنابراین این شیوه، از شیوه ها و روشهای متداول در دورهها و اعصار مختلف است. قرآن کریم در اینباره میفرماید:«لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَهِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فِیها إِلَّا قَلِیلًا»[۶۷۵]: اگر منافقان و بیماردلان و آنها که اخبار دروغ و شایعات بىاساس در مدینه پخش مىکنند دست از کار خود برندارند، تو را بر ضدّ آنان مىشورانیم، سپس جز مدّت کوتاهى نمىتوانند در کنار تو در این شهر بمانند! «مرجفون»: کسانى بودند که در مدینه براى مضطرب کردن دلهاى مسلمانان خبرهاى دروغ پخش مىکردند و مخصوصاً درباره سریّههاى پیغمبر(صلّى اللَّه علیه و آله) جنگهایى که خود حضرت در آن حضور نداشت، به دروغ مىگفتند مسلمانان فرار کردند و کشته شدند. و اصل مرجف از ماده رجفه است که به معناى زلزله و جنبش است. و چون خبر دروغ خبر غیر ثابت و متزلزل است، آنرا رجفه گویند. و مقصود از آیه شریفه این است که اگر منافقان از دشمنى و نیرنگشان و تبهکاران از اذیّت زنان و دروغگویان از ساختن و به هم بافتن خبرهاى بد دست بر ندارند، بىتردید ما تو را به دشمنى با آنها بر مىانگیزیم و ناگزیر مىشوند که از مدینه جلاى وطن کنند. سپس پیش تو در مدینه نمىمانند مگر زمان اندکى. و همین معنا به طریق مجاز اغراء نامیده شده است. و اغراء به معناى: تهییج و تحریک مردم به دشمنى با یکدیگر است و از این طریق باعث ایجاد تبلیغات سوء در بین مسلمانان میشدند.[۶۷۶]
گروهى از دشمنان هستند که پیوسته در صددند که در اثر نشر اخبار کاذبه مسلمانان را به وحشت افکنده، فتنه القاء نموده، اجتماعات اسلامى را متفرق نمایند و به کفر بازگردانیده و نظام آنان را مختل نمایند.
آیه سوگند یاد نمود چنانچه این چند حزب اهل نفاق و مخالف از فتنهانگیزى در جامعه مسلمانان خوددارى ننمایند، هرآینه پروردگار و رسول گرامى مسلمانان را بر آنها مسلط خواهد فرمود، در آن هنگام نتوانند در جامعه مسلمانان توقف نموده، زیست و معاشرت نمایند، جزء اندک زمانى که دستور قتل آنان صادر و به موقع اجراء گذارده شود.[۶۷۷]
همچنین قرآن کریم در آیهی دیگری این موضوع را این چنین بیان میفرماید:« وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلَّا قَلِیلا»[۶۷۸]: و هنگامى که خبرى از پیروزى یا شکست به آنها برسد، (بدون تحقیق) آن را شایع مىسازند در حالى که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان- که قدرت تشخیص کافى دارند- بازگردانند، از ریشههاى مسائل آگاه خواهند شد. و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز عدّه کمى، همگى از شیطان پیروى مىکردید (و گمراه مىشدید).
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ: مرجع ضمیر جمع ممکن است منافقین باشند یا مؤمنین ضعیف الایمان سست عنصر زود باور که به مجرد شنیدن یک خبرى و پیش آمد امرى منتشر و اذاعه می کنند یا از روى عناد یا ضعف ایمان بین مسلمین.
مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ: من بیانیه، که آن امر یا موجب امن و اطمینان مسلمانان می شود و به خواب امن میروند و غافلگیر دشمن میشوند یا موجب خوف آنها می شود و جرأت و شهامت و شجاعت خود را از دست می دهند. أَذاعُوا بین المسلمین: افشاء می کنند«وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ» یعنى باید حقیقت امر را از پیغمبر(صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) سؤال کرد چون از جانب حق به او وحى میرسد و حاق مطالب را بیان میفرماید.[۶۷۹]
۴-۱-۳-۱۰) تهدیدها و جنگها:
هنگامی که دشمنان با مبارزات منفیِ خود به آمالشان نرسیدند، نخست دست به یک سلسله«مانورها» و«تهدیدها» میزنند در صورت عدم موفقیّت از نمایش قدرت، عزم خود را محکم نموده و با تمامی قوا و امکانات موجود خود، پیکاری سخت و گسترده را علیه طرفداران حق آغاز می کنند و در صددند با این نبرد از ملّت اسلام جزء نامی در تاریخ، چیز دیگری باقی نگذارد. قرآن کریم در این باره میفرماید:«… قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»[۶۸۰]: گفت: به زودى پسرانشان را مىکشیم و دخترانشان را زنده نگه مىداریم (تا به ما خدمت کنند) و ما بر آنها کاملاً مسلّطیم!»
«قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»این جمله وعدهاى است که فرعون به کرسىنشینان خود داده و آنان را به این معنا دل خوش کرده که به زودى همان سختگیریها و عذابى که درباره بنى اسرائیل داشت از سر مىگیرد، پسران آنان را مىکشد و دخترانشان را براى کلفتى و خدمت گزارى قبطیان زنده مىگذارد و در آخر هم براى فرو نشاندن خشم و از بین بردن اضطراب درونى آنان اضافه کرده است که: ما مسلط و قاهر بر ایشانیم.[۶۸۱]نکته مهم اینکه فرعون در اینجا دست به یک مبارزه ریشهدار و عمیق مىزند و تصمیم بر کارى مىگیرد که در آینده به کلى قدرت بنى اسرائیل را درهم بشکند و آن این که مردان جنگى و مبارز را با کشتن فرزندان بنى اسرائیل ریشه کن سازد و تنها زنان و دختران را براى کنیزى و خدمتکارى باقى بگذارد و این آئین هر استعمار نو و کهنهاى است، که افراد مثبت و فعال را از میان برمىدارند و یا روح مردانگى و شهامت را با وسائل گوناگون در آنها مىکشند و افراد غیر فعال را زنده نگه مىدارند.
البته این احتمال نیز هست که فرعون مىخواسته است این سخن به گوش بنى اسرائیل برسد و از دو جهت روحیه آنها درهم شکسته شود، یکى از نظر کشته شدن پسران و مردان آینده و دیگرى از نظر این که نوامیسشان به چنگال دشمن خواهد افتاد و در هر حال با جمله إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ مىخواهد وحشت و اضطراب را از دل پیروان خود بردارد و به آنها اطلاع دهد که کاملاً بر اوضاع مسلط است!
در اینجا سؤالى پیش مىآید و آن اینکه چرا فرعون تصمیم بر قتل موسى نگرفت و تنها نقشه نابود کردن فرزندان بنى اسرائیل را کشید؟!
در پاسخ باید چنین گفت که: از آیات سوره مؤمن به خوبى استفاده مىشود که فرعون درآغاز، تصمیم بر قتل موسى داشت ولى اندرزهاى توأم با تهدید مؤمن آل فرعون و اینکه اقدام به قتل موسى ممکن است، خطرناک واقع شود و او به راستى از طرف خدا باشد و آنچه را از مجازاتهاى الهى مىگوید، انجام پذیرد، به قدر کافى در فکر و روح فرعون اثر گذاشت.
به علاوه بعد از جریان پیروزى موسى(ع) بر ساحران، این خبر در همهجا منعکس گردید و در مورد طرفدارى و مخالفت با موسى(ع) در میان مردم مصر اختلاف افتاد، شاید فرعون از این بیم داشت که اگر بخواهد تصمیم حادى بر ضد موسى (ع) بگیرد با واکنش شدیدى که از طرف مردمى که تحت تأثیر او واقع شدهاند روبه رو گردد، به این جهات از تصمیم بر قتل موسى (ع) منصرف گردید.
خداوند میفرماید: از تهدیدها و حملات دشمن نهراسید و از میدان بیرون نروید (وَ اصْبِرُوا) و براى تأکید مطلب و ذکر دلیل، به آنها گوشزد مىکند که: سراسر زمین از آن خدا است و مالک و فرمانرواى مطلق او است و به هر کس از بندگانش بخواهد آن را منتقل مىسازد:إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ؛ و آخرین شرط این است که تقوا را پیشه کنید، زیرا” عاقبت پیروزمندانه از آن پرهیزکاران است” (وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ) این سه شرط که یکى از آنها در زمینه عقیده (استعانت جستن از خدا) و دیگرى در زمینه اخلاق (صبر و استقامت) و دیگرى در زمینه عمل (تقوى و پرهیزکارى) تنها شرط پیروزى قوم بنى اسرائیل به دشمن نبود، بلکه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پیروز شوند، بدون داشتن این برنامه سه مادهاى امکان ندارد، افراد بىایمان و مردم سست و ترسو و ملتهاى آلوده و تبهکار، اگر هم پیروز گردند، موقتى و ناپایدار خواهد بود.[۶۸۲]دشمنان شگردها وشیوههای دیگری نیز درمبارزهی با پیروان مکتب توحیدی دارند که به دلیل اجتناب از طولانی شدن بحث، بدون توضیح فقط به آنها اشاره میکنیم: تهمتهای ناروا[۶۸۳]، ترویج فرهنگ استعماری[۶۸۴]و…
بخش دوّم:
۴-۲) شیوه های مبارزه با دشمنان از دیدگاه قرآن کریم:
هنر قرآن، این کتاب هدایت و سعادت، افزون بر معرفی دشمن و شیوه های او شناساندن راه مقابله با آن نیز میباشد بنابراین قرآن کریم، پس از آشنایی با صفات و شیوه های دشمنی دشمنان و آثار شوم پیروی از آنها، راه مقابله با آنها را نیز بیان میفرماید. لذا قرآن براى مقابله با نقشههاى دشمنانِ اسلام و مسلمانان، راهکارهایى را ارائه نموده است از آنجا که قرآن کریم ما را به استوارترین راه ها هدایت مىکند، قطعاً شیوههایى را که براى مبارزه با دشمنان معرفى مىکند از استحکام و تأثیر لازم برخوردار است.
قرآن کریم در مقابله با هر کدام از دشمنان، شیوه و روش مخصوص به آن دشمن را به ما میآموزد به عبارت روشنتر راه مقابله با شیطان، نفس، کفار و.. به صورت جداگانه به مسلمانان میآموزد و هم چنین، در مقابل هر روش دشمن، راه مقابلهای قرار میدهد به طور مثال براى مقابله با دینزدایى و گسترش فساد و ایجاد گمراهى در بین مسلمانان، تقویت بصیرت و صبر و تقوى، این سلاح دفاعى بسیار مناسب را به ما معرفی مینماید و یا در مقابل اختلافافکنى تحریف و تبلیغ دشمنان، اتحاد و همبستگى مسلمانان و مبارزه فرهنگى به وسیله آموزههاى قرآنى را، بهترین حربه معرفی مینماید. ما در این بخش، از آنجایی که بحثِ «شیوه های مبارزه با دشمنان از دیدگاه قرآن»، موضوعی وسیع است و قابلیت انجام تحقیق و بررسی جداگانه را دارد لذا تنها به برخی از این شیوه ها و روشها پرداخته و پیشنهاد می شود این موضوع در پروژه دیگری انجام گرفته و به ابعاد مختلف آن پرداخته شود.
۴-۲-۱) شیوه و روش قرآن کریم در مقابله با شیطان:
۴-۲-۱-۱) ایمان وتوکل:
اولین شیوه را که قرآن کریم در مبارزه با شیطان معرفی می کند، ایمان و توکل میباشد. قرآن میفرماید: « إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ َ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ»[۶۸۵]: زیرا که او، بر کسانى که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل مىکنند، تسلّطى ندارد. تسلّط او تنها بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیدهاند و آنها که نسبت به او [خدا] شرک مىورزند (و فرمان شیطان را به جاى فرمان خدا، گردن مىنهند).
در این آیه به این نکته اشاره شده است که: مسلماً شیطان توان جذب همه افراد را ندارد که بخواهد از روى جبر آنها را گمراه نماید، بلکه این افراد بى ایمان و دنیاطلب و غافل از آخرت هستند که خود را در اختیار شیطان قرار مىدهند و او را به عنوان ولىّ اتخاذ کرده، اوامرش را امتثال مىنمایند. خداى متعال این نکته را چنین مىفرماید: « انّا جعلنا الشیاطین اولیاء للذین لا یؤمنون»[۶۸۶]. بنابراین شیطان با همه امکاناتى که براى اغواگرى دارد، نسبت به بندگان مخلص الهى قدرت اضلال و اغواگرى ندارد، همانگونه که خود نیز به این حقیقت اعتراف دارد: «قالَ فبعزّتک لاغویّنهم اجمعین الاّ عبادک منهم المخلصین»[۶۸۷]
مخلصین هم کسانى هستند که پس از آنکه خودشان را براى خدا خالص کردند، خدا هم آنها را براى خود خالص کرد، بهطورى که غیر خدا در قلبشان جاى ندارد. پس در هیچ لحظه اى مشغول به غیرخدا نیستند و هیچگاه از غیر خدا اطاعت نمىکنند. و لذا، تسویلات شیطانى یا هواهاى نفسانى و… کوچکترین نفوذى در آن ها ندارند.[۶۸۸]
محدوده هستى شیطان هرگز مقام شامخ انسان کامل را در برنمىگیرد و به حریم بندگان مخلص راهى ندارد. اگر شیطان بخواهد انسانى را فریب دهد، از راه اندیشه و افکار فریب مىدهد، اما به مقام فکرى و عملى انسان کامل و بندگان مخلص راه ندارد تا بتواند آنها را وسوسه کند، بلکه شیطان در وهم و خیال راه دارد و نه در محدوده عقل محض. در انسانهاى دیگر که شیطان رخنه مىکند، براى این است که عقل آنها مشوب به وهم و خیال است، ولى انسان کامل وهم و خیال را در برابر عقل کامل خود خاضع کرده است. قواى درونى انسان کامل مأموم قوّه عاقله است و لذا شیطان نمىتواند در عقل عملى انسان کامل از طریق امید و محبت و گرایش راه پیدا کند و یا در عقل نظرى او از راه اندیشه و علم راه بیابد زیرا مرحله عالى نفوذ شیطان وهم و خیال است و از آن بالاتر نمى رود. شیطان از تجرّد تام عقلى برخوردار نیست; چنانکه در بخش عملى از محدوده شهوت و غضب نمىگذرد و به مرحله اخلاص، ایثار، تولّى و تبرّى راه نمىیابد. شیطان موجودى است مادى و داراى تجرّد برزخى و مثالى و راهى به نشانه عقل محض ندارد؛ بله او به عالم مثال راه پیدا مىکند. پس در مقام انسان کامل راه ندارد؛ زیرا نه مانند انسان کامل بىواسطه از اسما و حقایق باخبر است و نه مانند فرشتگان باواسطه خبر دارد. او لایق هیچ یک از این دو مرحله نیست و لذا گرفتار دو امر مىشود: یکى جهل به مقام انسان کامل و دیگرى استبکار که منشأ این استکبار هم وهم و خیال است؛ زیرا که عقل هرگز انسان را به کبر دعوت نمىکند. وهم است که مقامهاى دروغینى را راست مىپندارد و انسان را فریب مىدهد. و اینکه گفته شد شیطان قادر به نفوذ و وسوسه انسانهاى کامل نیست، نباید خیال کرد که پس دوست آنهاست یا نسبت به آنها بىاعتناست، بلکه دشمن آنهاست و همواره سعى مىکند که اگر نمىتواند مستقیماً در خود آنها راه پیدا کند، در خواسته ها و برنامه ها و در اجراى طرحهاى آنها رخنه کند و نگذارد که خواستههایشان محقّق شود.[۶۸۹]
۴-۲-۱-۲) ترک معصیت:
دومین شیوه مبارزه با شیطان، ترک معصیت می باشد. قرآن کریم در این باره می فرماید: «هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِین تَنَزَّلُ عَلى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ»[۶۹۰]:آیا به شما خبر دهم که شیاطین بر چه کسى نازل مىشوند؟!آنها بر هر دروغگوى گنهکار نازل مىگردند.
شیطان وجودى است ویرانگر و موذى و مخرب و القائات او در مسیر فساد و تخریب است و مشتریان او دروغگویان گنهکارند.
خداوند در این آیه میفرماید: آیا شما را خبر دهم که شیطانها بر چه کسى نازل مىشوند؟ آنها بر هر دروغگوى فاجرى که معصیتکار است، یعنى کاهنان، نازل مىشوند. مقاتل گوید: یعنى بر طلیحه و مسیلمه نازل مىشوند.
شیطانها آنچه را شنیدهاند به کاهنان و دروغگویان القاء می کنند و بسیارى از دروغها را با شنیدههاى خود درمىآمیزند و به آنها وحى می کنند. بیشتر شیطانها و به قولى بیشتر کاهنان دروغگویانند.[۶۹۱]
در این آیه بیان شده است که شیطان با افراد دروغ گو و گنهکار سر و کار دارد بنابراین یکی از راه ها و روشهای مبارزه با شیطان ترک گناه و معصیت است. به عبارت بهتر، از اهداف و روشهای شیطان فریب دادن انسان و وسوسه نمودن انسان تا اینکه گناه انجام دهد بنابراین انسان باید تمام تلاش خود را به کار گیرد تا فریب نخورد و گناه و معصیّت نکند از این رو از مهمترین شیوه های مبارزه با شیطان است.